محیا خانمی و مسافرای گل ماشین ما
شما بعد تولدت و گرفتن کادوهای قشنگ از همکارام حسابی عاشقشون شدی و (عاشق خاله طیبع که از اول بودی) دیروز که زنگ زدن گفتن با ما میان ٧حوض خرید کلی ذوقیدی و گفتی آخ شون!!!. من بیشتر چون اساسا با دیدنشون با من کاری نداری. تو بازار هم همش دلت میخواست دوتاشون دستتو بگیرن و شما هم بیشتر از همیشه ارداتو میدادی و خاله های مهربون برای رفع خواهش شما پیش دستی میکردن.
اساسا مثل زمانیکه خونه مادرجون میریم کاملا پررو میشی و از کنتلُل من خارج. دیشب هم همین اتفاق افتاد و ماشاله ذرت مکزی و ایزَمَنی (همون سیب زمینی) و حتی یه آقایی داشت چایی میخورد گفتی میخوام.. نتیجه اینکه شب رودل کردی و بالا آوردی.. من و بابایی هم که تازه چند روز نبود از سرماخوردگیت خلاص شده بودیم تا صبح عین بچه ندیدها بالا سرت بیدار موندیم. الان هم آوردمت پیش خودم و دیدم حالت خوبه و داری کل سیستم کاریمو میریزی بهم بردمت مهد..
دیشب برات یه مایو دو تیکه هم خریدم. هرچند شاید کمی برات کوچیک باشه (چون خانم رضایی همین یه دونه رو داشت و گیر دادی که میخواکم) اما تو تنت قشنگ بود. با اینکه یه مایو هم داشتی. مبارکت باشه بعدا عکسشو میذارم. یه شلوار سورمه ای که کنارش خطهای قرمز و سفید داشت خیلی چشمو گرفت گفتم محیا بیا ببینم اندازته. یهو گفتی این شلوار مال پسرهاست. ارمیا ازینا میپوشه. من دخترم. آخ مادر فدای قدرت درکت. خدا بدادمون برسه فردا پس فردا تو پوشیدن چقدر میخوای نظر بدی. بقول خاله فرزانه آخه شما چرا اینقدر میفهمید. ما مادرها چکار باید بکنیم..
قرار بود امتحان خاله جون که تموم شد بیاد پیش ما. فعلا داره بهونه نمره گرفتنو میاره و بعدش هم انتخاب واحد. اما بابایی دیشب گفت عمه سمیه و امیرحسین میان خونمون فردا و ما امروز منتظریم بیان تا یه خورده حال و هوامون عوض بشه..مطمئنم به شما هم حسابی خوش میگذره..
پ ن: همین الان خالشون ناس زنگ زد گفت فردا میاد خونمون. وووای محیا چه شود خاله و عمه با هم. اونقدر غصه خوردم از بی کسی که از در و دیوار دارن میان..