محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

2/ تیر/91

1391/4/4 8:44
نویسنده : مامان مریم
593 بازدید
اشتراک گذاری

صبح که بابایی خواب بود سوئیچ رو برداشتم و با خاله جون سمانه راه افتادیم سمت جمعه بازار. کله صبح هوا خنک و خوب بود و خیلی چیزهای خوشگلی هم داشتن. ما هم از میوه های روز خریدیم و اومدیم خونه مادرجون و حاضر شدیم تا بریم خونه مامان بزرگ.

و تو باغ مامان بزرگ:

برای نهار کسی اونجا نیومده بود. جز عمو و زن عمو. بهتر. همش اونقدر اونجا شلوغه هیچی نمیفهمیم.. کمی با زن عمو تو باغ دور زدیم و گوجه سبز چیدیم و با شارون سگ عمو رضا عکس گرفتیم..

امیرحسین میگفت زندایی یه عکسی بنداز که وقتی شارون مرد بزنیم تو اعلامیه اش..بنظرم برای این کار عکس خوبی شده..

بعد نهار و استراحت برگشتیم خونه مادر جون تا هم وسایل و هم مرجان و مهرناز رو برداریم و بیایم تهران..

من فدای نیم رخت عشق مانی..

کلی از نشستنشون تو ماشین ذوق کردی اما ازونجایی که جاده ترافیک بود و راه طولانی دوباره قاط زدی. من نمیدونم ملت که تعطیلی هم ندارن از این جاده چی میخوان؟؟بقول بابایی دیگه شورشو درآوردن مردم... خلاصه کلی کلافه شدیم و ترجیح دادیم برای شام بریم خونه عمه مریم بومهن و ره آوردشونو دادیم و شما هم خواب بودی و بعد کمی استراحت اومدیم خونمون.

یک نصفه شب رسیدیم و من هم وسایل یخچالی رو جابجا کردم و سفارشات لازم رو به مرجان دادم و خوابیدیم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (6)

مائده
3 تیر 91 11:12
میبینم که واسه خودت اساسی سوغاتی آوردی


وااای مائده دوربینم همرام نیست اما عکس چونه ام رو میذارم ببینی. بقول مامانم سالی یه دفعه میرم اون دنیا و برمیگردم....


مائده
3 تیر 91 11:23
غیر از چونت اون دو تا گل رو می گم که با خودت آوردی


مرسی خاله جون.. راستی تو این گیر و دار کفشم که جلوش پاره شد رو بگو... دوسش داشتم. تازه خریده بودمش
مائده
3 تیر 91 11:47
آخ آخ تو دنیای کارمندی این یکی خیلی زور داره
نرگسی
3 تیر 91 14:34
چه خوب که مهرناز و مرجان اومدن .. محیا گلی کلی خوشحال میشه و کمک شما هم هستن ..


آره خیلی خوبه.. بمیرم برات خواهر نداری.. زن داداش هم که هیچوقت خواهر نمیشه.. حتی سولمازی که اینقدر خوش اخلاقه. آخ جون الان میخونه حرص میخوره
مامان ملینا
4 تیر 91 9:45
الهی محیا جون چه عکسای نازی داره این گل دختر.منم بودم تو ترافیک قاط می زدم .وای یه بار تو رودبار تو ترافیک موندیم خیلی بد بود منم قاط زدم و همش فحش نثار می کردم.
نرگسی
4 تیر 91 10:24
خدا نکنه عزیزم ..