محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

30/ خرداد/91

1391/3/31 9:14
نویسنده : مامان مریم
1,154 بازدید
اشتراک گذاری

یه روز عادی، اومدیم مهد و قرار شد شهریه مهد اضافه بشه و کمک هزینه کم شده رو هم نریختن. تازه اضافه پرداختی ماه پیش رو هم جلینگی کم کردن. آخه از خدا بی خبرها کمک هزینه رو کم کردین چرا نمیدین. این تازه یه گوشه شه.. برای بقیه مسائل هم همینجور کسورات on time و پرداختیها تا تصمیم گیری نهایی کنسل. خدا باعث و بانیشو بکشه ایشاله..

به ما چه بیمه ایران اختلاس کرده. نتیجه اش اینه که ازین ماه بجای ده هزارتومن بیست تومن کم میکنن تازه موقع ماههای پیش رو هم یادشون اومده بگیرن. تازه سه ماه پیش 150 هزارتومن آزمکایش دادیم هنوز پسش ندادن..

از طرح میزان 950 هزار خرید کردم. دارن قد 1میلیون و نیم یعنی قسط کاملش از حقوقم کم میکنن. کوفت میمونه ته اش...

نمیدونم چرا جواب همه غلط کاریها رو کارمند بدبخت باید بده. شاید اینجا جای این حرفا نباشه اما آدم کمی خالی میشه.. و من خوشحالم که از کل زندگی کارمندیم این وبلاگ برام مونده...

بگذریم..

موقع اومدنی به مهد مامان آیاتای گلی اومده بود دم مهد. دیدم یه عروسک دستشه.. خوشگل خاله. با هم اومدیم مهد پیشت از دیدن آیاتای خیلی ذوق کردی و هستی رو صدا میزدی تا ببینتش.

اما آیاتای موقع تاتی کردن دستتو نگرفت و جیغکی کشید و دستتو فشار داد شما هم بهتون برخورد..

شروع کردی به گریه. حالا بیا درستش کن. اما همچنان دوسش داشتی چون وقتی بغلش میکردم تا مامانش به خرید برسه اصلا چیزی نمیگفتی..

 اینجا بود که با اون انگشت کوچیکش چنگه رو انداخت و مامانش هم از عکسش نگذشت:

یه عکس خنده دار هم تو ادامه مطلب هست:

 کمی بازی فکری براش خرید و بعدش هم رفتیم 7 حوض تا کمی براش لباس بخره..بستنی خوردیم و اونا رفتن تا به مهمونی شبشون برسن..

این هم پازل شما..

بابایی که اومد براش تعریف کردی. من هم شام داشتم دادم خوردید و گذاشتمت پیش بابایی و ازت قول گرفتم تا گریه نکنی و رفتم سراغ خرید خونه و پارچه ای که برای دوختن لباسم میخواستم. آخه بابایی طی یه تصمیم یهویی و برای کارهای بانکی فردا میبرتمون شمال. اما اینبار بجای خونه مادرجون هی میگی بریم خونه مامان بزرگ و بابا علی هم اینجورینیشخندنیشخند و من اینجوریتعجب

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (15)

fahime
30 خرداد 91 10:29
سلام مریم گل .. بی خیال ما کارمندا نمیتونیم نفس بکشیم و الله ما هم گرفتاریم 150 اسفند به اشتباه ار حقوقم کسر شده میگن رفته دیون...فکر کن کجای خرجمو نمیگرفت؟
fahime
30 خرداد 91 10:34
مریم جون با اجازه لینکتون کردم شما هم منو لینک کنید لطفا.مرسی در ضمن مشهد نمیای یه زیارتی بکنی ...؟تو وبتون تاپیک زیارت ندارید ها.موفق باشی خواهر نازم


مرسی گلم. چشم حتما. نگو اونقدر دلم میخواد اما این شوشو گ ش اد تشریف داره. دعا کن بطلبه
matin
30 خرداد 91 12:01
عزیزم ول کن دنیا دو روزه غصه پول جز دردسر چیزی نداره خوش باش


صحبت سر پول نیست بخدا. ازینکه مارو چی فرض کردن ناراحتم..
محیا یعنی تمام زندگی
30 خرداد 91 12:11
همه اینا به کنار میترسم دو روز دیگه همین وبلاک رو هم ببندن
دیگه هیچ دلخوشی برامون نمی مونه
دیگه شورش رو درآوردن



حالم بده از عصبانیت
مامان احسان
30 خرداد 91 13:52
سلام مریم جون بازم که داری حرص میخوری ول کن بابا بیخیال .هر وقت که عصبی میشی توی اون پست پایینی محیا و اون لبهای خوشگلشو ببین باور کن همه چی یادت میره تازه فقط تو نیستی که .الان من 10 ساله دارم توی این اداره جون میکنم اونم با مدرک مرتبط با شغلم هنوز هم با خود شرکت قرارداد ندارم و حقوقم 3/1 همکار بغل دستیمه که با دیپلم 3 سال بعد از من ومده سرکار فکرشو بکن آدم چه حالی میشه .


هی هی هی
مامان کوروش
30 خرداد 91 20:20
موقع پول دادن جون می دن دوز از جون موقع گرفتن همچی قبراق و سر موعد
خاله هدي ياسمين زهرا و محمد كوچول
30 خرداد 91 21:30
بابا آخرش فشار خون ميگيري ها. تازه من شنيدم قراره براساس فشار خون ماليات وضع كنن اونوقت دوباره توي كارمند با فشارخون بالا بايد بيشتر از بقيه ماليات پرداخت كني.
گور باباي دنيا! اون نصفه ديگه ليوان رو نگاه كن. (فقط نگاه كن چون اون نصفه هم خاليه)


واقعا... خدا بگم چکارت نکنه. قشر مرفه جامعه اید دیگه بمن میگی خوش باش..


مامان مهرسا
31 خرداد 91 11:51
فرزانه طفلك رو چرا به اين روز انداختي؟!!!!!!!!
بامزه بود خوش بگذره ميرين شمال؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟


اون فرزانه نیست خودم هستم. محیا عمرا یکی دیگه رو اینجوری بغل کنه.....


مامان ملینا
31 خرداد 91 14:01
عزیزم بی خیال تا هستیم دنیا هم همینوزیه به کی باید بگیم بی خیالش .
الهی نبینم اینطوری گریه کنی پس مامانی چرا مواظب گلمون نبودی.


بیچاره آیاتای کاریش نداشت.
مامان احسان
31 خرداد 91 14:27
سلام عزیزم این چه کاریه با عکست کردی میگذاشتی میدیدیم روی ماهتو خانوم خانوما


نمیشه دیگه خانمی!!! میخوای رمز عکسامو بدم ببینی
مائده
31 خرداد 91 14:33
ای بابا بدبختی که تمومی نداره


همش تقصیر شماست. چرا اضافه حقوق رو نمیزنید لااقل
مامان کوروش
31 خرداد 91 20:22
ای جانم ایاتای اومده تهرون محیا جونم چه گریه ای می کنه اخه خب کوشولوی ناراحت نشو
مامان امیرناز
1 تیر 91 15:13
سلام عزیزم عکسارو گذاشتم با رمز قبلی وای از دست تو اینقد عکس این دختر خوشگلارو میذاری من عاشق دختر و هوایی می کنی


ایشاله قسمتت بشه
فریماه
3 تیر 91 11:34
سلام سلام. بالاخره موفق به دیدن روی ماه محیا گلی شدم. اووووف از این نی نی وبلاگ و کامپیوتر ودنیای مجازی.
آخی عزیزم. چی شده محیا ی ناز؟ چه گریه ای؟ چرا آیاتای من؟


آیاتای زدتش خاله.ئ چنگ انداخته. محیا هم خودش حسسسساسسسسسسسسسسسسسسسسسس
مادر آیاتای
3 تیر 91 15:51
الا میگم اون هاشور زدنت تو حلقم، میخندی. دلت اومد عکستو اینجوری کنی؟همینجوریش کردی که از دوچرخه افتادی و هاشور خوردی!!! خدائیش ببین چه جوی درست کردی علیه آیاتای!!!! دخترم فقط یه کم بی اعصاب بود.وگرنه خیلی هم محیا رو دوست داره. قربونت برم عزیزم که اون روز آخرش یه بوس به من ندادی! فدات شم با اون گریه ت. دیگه عکس از گریه ش نذار دیوونه.


نه بابا حالا تو هم.. محیا از بس آیاتای رو دوست داره توقع نداشت. وگرنه آیاتای با اون انگشتای نازش چیکار میتونست بکنه. قربون بره سفید برفی خاله. راستی وحیده اینا هم با دیدن عکسش ضعف کردن..