11/خرداد/91
صبح یکی دوساعت دیرتر بیدار..
بقیه رو محیا تایپ میکنه:
333333333333333+-
+-==-=-=-=---097532÷1÷÷..... 0+-*4
محیا سر کمد خاله جون:
داشتم میگفتم بیدار شدیم. صبح عمو رضا برامون ماشین رو آورد. ما هم اولش یه سری خونه دوستم سمیه و دختر نازش نرگس کوچولو زدیم
و بعد نهار هم با پدرجون ماشین شستیم و شما هم یه آب بازی مفصل کردیم..
غروب هم یه آستینی برای دایی جون وحید بالا زدیم و رفتیم یه کفتر براش بپسندیم.. کفتره خوبی بود. دیگه علف باید به دهن بزی شیرین بشه..
بعدش هم سر خاک خاله جون رفتیم و کیکی برای پدر جون خریدیم آخه قرار بود که امشب همه هستن کباب و کیک روز پدر رو بده. شاید تا دوشنبه ما نباشیم..
شب خوبی بود بجز اینکه امروز مهمونهای تهران رسیدن خونه مامان بزرگ و بابایی نشد که بیاد. ما هم قول دادیم که فردا بریم پیششون..
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی