10/ خرداد/91
من اومدم با کلی عکس خوشگل.. مرسی نسترن و هدی جون منتظر برگشتم بودین..بوسسس
صبح بابابایی وسایل تو ماشینو چیدیم. و راهی سرکار شدیم. باک مبارک رو از بنزین پر کردیم و شما هم خواب بودی. کلی با ولع به خاله بهار میگفتی که میخوای خونه خاله جون وحیده بری..
ایشاله همه بسلامت برن و برگردن.. من هم کمی دپرسم. دوست داشتم کار خونه تموم بشه و بعد بریم. ایشاله خدا بزرگه..
امروز تفلد آیاتای گلیه. خاله قربون اون موهای طلاییت بره . تولدت مبارک عشق من و محیا..بووووس
تو مهد بمناسبت روز تولد امام علی بهتون انگشتری عیدی دادن و به بابایی طبق معمول تسبیح!!!
عصری با هم اومدیم سمت بابایی. محمدمهدی و مامانش هم تا یه مسیر با ما اومدن. 4 جاجرود پیش بابایی بودیم و از ترس ترافیک از فیروزکوه راه افتادیم. تنوع خوبی بود.
تو راه هم همش خاله جون وحیده رو صدا میکردی. دم اذان رسیدیم. طبق معمول خوردن چیزهایی که توهوسش بودیم و بابایی رفت و ما هم با یه تلفن مهرناز،دوییدیم سمت پارک خونشون. ازدیدنش جیغی از ر شوق کشیدی. کمی بازی کردین و برگشتیم خونه.. طبق معمول دوربینم جا موند..