7/ خرداد/91
بقول خاله هدی سلام به همه دلشکستگان و دل گرفتگان!!
اما خوشم میاد از خودم که اونقدر خودمو میزنم به کوچه علی چپ که انگار نه انگار. تو اداره ، خونه و.. هر کی هر طوری بخواد خودشو خالی میکنه و حرفشو میزنه و آدم تا چند دقیقه حتی روزها هنگ میکنه اما دقیقا همون موقع میفهمی که طرف خودش هم همین احساسو داره و شدیدا فکر میکنه مظلوم واقع شده. اونوقته که به خودت شک میکنی که تو زدی یا خوردی!! هر چی بخوای خودتو مقاوم جلوه بدی و به روی خودت نیاری از درون خرد میشی..بگذریم..
با این اوضاع و احوالی که هر دم ازش بری میرسد واقعا کله صبح باید یه زره آهنی بپوشی و ببینی امروز دیگه چه خبره.. مردم خونه و مغازشونو خالی کردن و دادن اجاره.. و با پولش میرن آخر هفته ها خوش گذرونی. چی بهتر ازین. کار نکنی و اینهمه داشته باشی. خونه 18 میلیونی پارسال، امسال رهنش بشه 42 میلیون. کی به کیه؟
شهریه مهد اضافه بشه اما کمک هزینش کم بشه. تازه به این نتیجه برسن که تا حالاهم زیاد کمک کردن و یه لیست از بدهکاران بابت پرداختیهای پارسال بره تو مالی و از کارمندان بدبخت یهویی کم بشه..
شرکتها و کارخونه ها یهو تعطیل بشه. آیا برگشتی هست یا نه کی میدونه..
همه میخوان مشکلاشونو از طریق کارمندها و مستاجرها حل کنن.. آخه عزیزم من اگه میتونستم مشکلات تو رو حل کنم که مستاجرت نمیشدم..تو کارهای خودم موندم..
از حقوق چندغاز، مالیات کم میشه. دوباره میری تو مغازه ها یه مالیات دیگه باید اونجا پرداخت کنی.. آخه کی به کیه..
حالا تو این شرایط هی خبر میرسه بچه فلانی ارشد فلان جای دولتی قبول شده، دکتری تک رقمی آورده.. با خودم میگم چه خوشن.. تازه شروع بدبختیهاشونه.. تو خونه ما که سالها پیش ازین خبرها بیرون میرفت میگفتن فلانی رو ببین چکار کرده ( بابام) که بچه هاش همه درسخون شدن ما هم افتخار میکردیم.. اما الان تنها بابامه که دلش از غربت بودن بچه هاش خونه..ب جز یه داداشم که ما رو دیده و نخونده. الان هم از همه بهتر زندگی میکنه..باز هم خدا رو شکر.. ما که تلاشمونو کردیم دیگه هر چی خودت خواستی خدا جونم..
من دیگه هنگیدم. هر کی گرفتاریهاش با من فرق میکنه بنویسه اینجا تایید کنم تا دل یه سریها آروم بگیره..
بگذریم. سر ظهر رفتم سالن واسه ورزش. خ مقدم 57 سالشه و ماشاله پر از انرژی. میگه دوست دارم 57 سالتون شد بیام ببینمتون. باهاش بدمینتون بازی کردم. مجال استراحت نمیداد. یکساعت بدون وقفه. میگه میخوام روغن بریزی. منظورش ( چربیهای آب شده بود) از دستش روده بر میشدم. موقعی که خراب میکرد بخودش میگفت تف به روحت مقدم!!! با این جمله اش دیگه روده بر میشدم..
خلاصه دیگه هلاک شدم و داد میزدم کمک. اما کسی نمیشنید. قول داد تو این یه هفته 6 کیلو از وزنم کم کنه.ماشاله شنا و والیبالش هم خیلی خوبه. آخرش هم انگار نه انگار.. خدا ایشاله همیشه سالم نگهش داره. پر از انرژی مثبته..
وقتی اومدم دنبالت دوستات تقریبا رفته بودن. غذاتو اوردم همونجا بخوری..
کمب بپر بپر کردی:
بعد اومدیم خونه و کمی استراحت و راه افتادیم سمت بنگاهها. اصلا انرژی از آدم میگیره نگو و نپرس.واقعا هر چی بگم چه خونه های افتضاحی کسی باورش نمیشه.. فقط یه جا مناسب دیدیم و منتظر شدیم تا صاحبش بیاد و نشونمون بده. تو اون شرایط دلت خواست ژست بگیری..
بعدش هم از میدون دم خونه کمی توت کندی. هر چی هم میگیم کثیفه ول کن نبودی و میگی مانی بشورش..بعد مدتی هم طرف زنگ زد که به یکی دیگه دادمش. دم اذان بود بغضم گرفته بود اما گفتم خیرشو ببینین..
پول هست. خونه هم زیاده اما نمیدونم چرا این جور مواقع اینقدر تخلیه انرژی میشم. میخوام چشامو ببندم و وا کنم تو خونه جدیدمون باشم.. شما هم تا قیافمو اینجوری میبینی هی میپرسی مانی چی شده؟؟؟ n بار و آخرش میگی مانی بخند!!!l من به فدات که اگه نداشتمت چکار میخواستم بکنم..
دیگه یه بستنی خوردیم و بعدش بابایی بردت سوپر و پاستیل و.. و اومدیم خونه و یه حاضری خوردیم و خوابیدیم..