3/ خرداد/ 91
صبح با یه دنده چپ با باباعلی بیدار شدی. اولش که بیسکویت رو از دستش گرفتی و نذاشتی نیمچه صبحونه ای بخوره و گفتی مانی ببین بابایی همشو تموم کرده!!. بعدش هم دوست نداشتی مثل همیشه تو بغلش بری تو ماشین و اونجا هم نذاشتی صندلیتو ببنده و گفتی مانی ببنده!! طفلی سر صبحی حالشو بد گرفتی..شاید یه خوابی دیدی..
امروز همکارم برای اولین بار بچه اش رو آورد مهد و خیلی استرس داشت. من هم گفتم انصافا مربیها بخصووص زیر دوساله ها خیلی خوبن. همینکه نزدیکته خیلی خوبه. اونا هم روش پرستار و مرخصی گرفتن آقای پدر و روش مامان بزرگا رو تست کردن. مطمئنم آخرش میان همینجا. باید سپردش دست خدا.
ما هم رفتیم تو کلاسشونو چند تا عکس از جوجوها گرفتیم..
محمد مهدی خاله!! چرا لپت یه وریه؟؟؟؟کشیدن داره..
آرشیدایی رو نگاه..
دوست نداشتی بیای تو کلاسشون و از دم در نگاه میکردی. یادم افتاد تنبیهتون اینه که اگه تو مهد کار بدی کردین میبرنتون تو اتاق کوچولوها. اولش باورم نمیشد اما از خاله سمیه پرسیدم گفت آره.. بمیرم برات..
بعدش هم منو نشوندی کف راهرو و مثلا میخواستی مثل نی نی ها شیر بخوری..دیگه نی نی ها و ماماناشون بهت خندیدن و دوستات صدات کردند و رفتی تو کلاست خوش بازی نازنینم
بعد اینکه اومدم دنبالت یکراست رفتیم سمت خونه آیاتای اینا. چون مسیر رو خوب بلد نبودم پانیذ و مامانش تا یه جایی رو با ما اومدن و بعدش سریع خونه شونو پیدا کردیم و کلی از دیدنش خوشحال شدی..
جیگرشو بخورم که روز به روز این عروسک خوشگلتر میشه.
یه کم دالی موشه بازی کردین
و ما هم لباس پوشیدیم تا بریم بازارچه سنتی ستارخان کمی خرید و دید زدن مغازه ها.. زود اونجا رو ترک کردیم چون دیگه داشتی قاط میزدی . این هم یه پرنده که گوشه پاساژ دیدی و گیر داری که مانی ازش عکس بگیر..
بعد رفتنمون کلی برای آیاتای گریه کردی.. رسیدیم خونه بابایی اومده بود. شام رو درست کردم و خاله ندا خواست تا باهاشون بریم پارک پلیس. ما هم که خسته یه هفته کار، نرفتیم و خیلی زود خوابیدیم..
بابایی از امروز بمدت دوهفته تعطیلی اجباریه.. آخه تو شرکتشون تولید زیاد و انبارها پره.. این هم بخاطر خرابی اوضاع صنعتیه و بابایی ازین موضوع خوشحال نیست. بخصوص اینکه اکثر همکاراش به یه سویی رفتن و اون مجبوره بخاطر سرکار رفتن من تو خونه بشینه و هی میپرسه چکار کنم؟؟ تا اینکه یکی پیدا شد و جوابشو داد. بله صاحبخونه عزیز که گفت قصد فروش و تخلیه خونه رو داره. حالا باید بگردیم دنبال خونه. خدا رو شکر این تعطیلی پیش اومد..
بقیه عکسها تو ادامه مطلب:
محمد مهدی:
و شما هم صاحب اسباب بازیهای آیاتای مظلوم شدی..