محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 15 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

3/ اردیبهشت/ 91

1391/2/4 9:13
نویسنده : مامان مریم
1,191 بازدید
اشتراک گذاری

از صبح تو خواب و بیداریم. چون دیشب نخوابیدی و از دست پشه همش جیغ میکشیدی. نمیذاشتی لباس بلند تنت کنم..

صبح هم که دم سوپری دم خونه ، ماشین رو زدم به یه تیکه آهن و صدای بدی داد. اما خدا رو شکر چیزی نشد..

تو مهد هم که اونقدر گریه کردی و چسبیدی بهم و نمیذاشتی برم. از دست هیچکس حتی خاله رویا هم کاری بر نمیومد. تا اینکه خاله سهیلای مهربون نجاتم داد..اینا دلیل خوبیه که اصلا دل و دماغ نداشته باشم.

دوست نداشتی ازت عکس بندازم من هم از دوستات انداختم..و ادامه مطلب گذاشتم.

بدتر از اینا نمیدونم مطالبمو باز بذارم یانه؟ چون میفهمم که دل یه سری از دوستامو شکوندم و ناراحتشون کردم و از طرف دیگه دوست ندارم کسی ( دور از جون شما)  از نوشته هام که فقط و فقط خاطرات دخترمه برای مقاصد خودش، سوء استفاده کنه.. 

بعد از مهد هم کمی با دوستات بازی کردی و رفتیم خونه..

تو راه پله های خونه بغلت کردم و من هم به کارام میرسیدم. گریه میکردی که بریم پارک و بستنی و ..اصلا از روزی که گفتم آخر هفته میخواییم بریم شمال بهونه گیری میکنی. دوست نداری تو مهد و خونه بمونی..

من هم آمادت کردم که بریم یه دوری بزنیم..

و اینجا هم رفتی فیگور بیای که این شکلی شدی:

برات دو جفت گیره مو خریدم و باز هم لج کردی و برگشتیم خونه..تو خونه تا موقع خواب، با بودن باباعلی بهتر شدی و کمی با هم بازی کردین..

 

درسا و هستی:

و سپهرکه دوست نداره مامانش بره:

هستی هم از یه کار مهم برگشته. بدلیل مسائل امنیتی عکس کاملشو ننداختم:( به به چه موهای قشنگی)

اینهم صدفی که دیشب حموم بوده و با موهای خیس ( ببخشید با پوست خیس) خوابیده:

و تو مهد:

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (15)

مامان دانیال
3 اردیبهشت 91 9:46
مریم جون چه مطالبت رو رمز دار بزاری چه نه ما تو و محیا جون رو دوست داریم. خودت رو ناراحت نکن. بعدش هم اگر فکر می کنی که با نوشتن این مطالب ممکنه کسی سوء استفاده کنه بگو ما هم حواسمون به مطالبی که مینویسیم باشه عزیزم.


ممنونم دوست خوبم. آخه بخدا خودم موندم. بالاخره محیط کاره و درست نیست آدم سوژه دست آدمهای بیکار بده..تصمیم گرفتم فقط از خودش بنویسم..
مامان دانیال
3 اردیبهشت 91 9:52
راست می گی هر جور آدمی اطرافمون هست موفق باشی دوست جون


ممنونم گلم
مامان هستی
3 اردیبهشت 91 9:54
هر جوری که راحتی همون کارو بکن
اصلا به خاطر بقیه خودت و محیا رو اذیت نکن


ممنونم عزیزم....احساس کردم ناراحت شدی
مامان کوروش
3 اردیبهشت 91 9:55
عزیز دلم
من خودمم همچین مشکلی داشتم
بالاخره ادم حسودو فضول همه جا هست
خودت رو ناراحت نکن



چی بگم عزیزم
مامان ملینا
3 اردیبهشت 91 9:56
عزیزم اصلاً خودت رو ناراحت نکن مطالبتو بنویس اونایی که سوءاستفاده می کنن یا ناراحتن نخونن.شما داری خاطرات دخترتو و اتفاقاتی در روز در کنار دیگران افتاده رو می نویسی و کسی هم حق نداره حرفی بزنه .من هرروز به وبت سر می زنم و چیزی نیست که کسی رو آزرده خاطر بکنه .در کل حسادته عزیزم بی خیال باش و ادامه بده .


چی بگم دوستم..
مامان ملینا
3 اردیبهشت 91 10:03
منتظر مطالب جدیدت هستیما از لحظه لحظه محیا برامون بگو .تا چشه حسودا بترکه .اصلا خودتو نباز.دوستت داریم.
مامان هستی
3 اردیبهشت 91 10:10
نه عزیزم فقط نگرانت شدم توی مهد هم موقعیتش جور نشد که باهات صحبت کنم
مامان هستی
3 اردیبهشت 91 11:41
خوشحال شدم که دوباره عکس گذاشتی
آخه من توی روز چند بار به وبت سر میزنم و دلتنگی هام رفع میشه
مستدام باشی


ممنون. لطف داری
هدیه خدا
3 اردیبهشت 91 12:43
سلام بر محیای عزیز وناز. بعدازچندروز ونستیم دوباره محیاجونو ببینیم.من هرروز وب محیاجونو باید ببینم و مطالبشو ببینم. دلمون گرفت این چندروز هیچ مطلبی نبود واز حالتون بی خبر بودیم.
من فریماه جون آیاتای جون هستم. میشه با این پارتی کلفت به من رمزبدید.


مرسی عزیزم شما لطف دارین
مامان صدف
3 اردیبهشت 91 14:45
ممنون که از دخترم عکس انداختی مریم جون. راستش امروز من هم حال و حوصله درست حسابی ندارم. یه عالمه مسائل ریز ریز دست به دست هم داد و حالمو گرفت. امیدوارم الان که رفتم صدفی رو ببینم همه چیز یادم بره و این دلخوریا رو با خودم به خونه نبرم.



واقعا. ایشاله همه چی حل میشه. این مسائل هست ما نباید حساس باشیم..
خاله هدي ياسمين زهرا و محمد كوچول
4 اردیبهشت 91 8:20
به نظرم به روي خودت نيار و با رمز مطالب رو بذار. آخه خيلي از مطالب مربوط به زندگي شخصيته و خيلي ها هم كه شما رو مي شناسن روي اين وبلاگ ميان و از جيك و پوك زندگيتون آگاه ميشن. من بعداز ماجراهايي كه براي خودم به وجود اومد بعضي مطالب رو كه طول و تفصيل داره و مربوط به درون خونه است رو با رمز ميذارم. اشكمو درآوردن بعضي از اقوام و آشنايان. بعضي اوقات ميخوان بهت رو دستي بزنن. بعضي اوقات ميخوان دخالت كنن... مريم جوني فهميدم 99 درصد مردم لياقت صداقت و يكرنگي و صفا و... ندارن. مردم الان دنبال سوء استفاده و مچ گيري و به زمين زدن تو هستن. حيف دل پاك و مهربونته كه به خاطر يه مشت سوء استفاده گر بشكنه... مطالب رو با رمز بذار (هرچند من هنوز نتونستم بازشون كنم و ببينم چي نوشتي)
مامان دانیال
4 اردیبهشت 91 12:17
عزیزم مرسی از عکسی که از دانیال انداختی


مادر آیاتای
5 اردیبهشت 91 1:16
مریم جون میبینم که کلی کارشناس مسأله رمز گذاشتن یا نگذاشتن رو بررسی کردن و فکر میکنم کاملا برات شفاف شده. من دیگه در این زمینه مزاحمت نمیشم. فقط خواستم بگم من که خاله محیا هستم و میام خونتون، به منم رمز میدی؟؟؟
رعنا(مامان سیما سادات)
5 اردیبهشت 91 8:55
ماشاللا هزار ماشاللا محیا خانوم درست مثله عروسک شده.مامانی اسپند یادت نره.بوووووووووووووووس برای محیا کوچولو


ممنونم گلم
مائده
5 اردیبهشت 91 9:19
ای جانم قربون اون خنده هاش