محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 17 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

30/آذر/90

1390/10/3 14:52
نویسنده : مامان مریم
1,532 بازدید
اشتراک گذاری

سلام ناز گلکم...

صبح با بابایی وسایلمونو تو ماشین گذاشتیم تا خدا بخوادعصری بریم خونه مادرجون...بابایی اولش راضی بود تنها بریم اما آخریها هی الکی گله و بهونه گیری میکرد و حسابی بوست کرد تا دلش تنگ نشه...آخه بابایی فردا سرکاره و نمیتونه بیاد شمال.. ما هم جمعه برمیگریم...

و چون مادرجون اینا پنجشنبه و جمعه روضه امام حسین دارن و فامیلها میان خوش میگذره..ایشاله.. لابد بچه ها هم همه امشب اونجا میمونن برای خوابیدن...خوابیدن که چه عرض کنم...شیطنت و اذیت کردن پدرجون...احسان محمد رضاعلیرضاو سردسته شون دایی جون وحید!!! امین باکلاس و دخترها سحر لوس و مهرناز مودب  و مرجان خنده رو  و خاله جون وحیده وشیل و دتری من هم از شاهکاریهای این اراذل و اوباش میخندن حسابی!!

امسال شب یلدا بدون بابایی، اما براش فال حافظ میگیریم..اونم قلیونشو برداشت و احتمالا امشب رو میره خونه عمه...

دوستان به فال حافظ امشب خیلی اعتقاد دارم..همش درست از آب در میاد.. فراموش نکنین.

خدا بخواد ٨ شب میرسیم و من خوش خیال رو بگو که میخوام اونجا ژله انار با دونه انار سیاه درست کم.امیدوارم یکی دوساعته ببنده تا من ضایع نشم!!!!

به موقع پیش بابایی رسیدیم تا محل کارش رو دیدی گفتی مانی اینجا خونه باباییه؟؟ باهاش خداحافشی کردیم و روانه اتوبوسمون کرد و رفت.کاش میومد..

تو اتوبوس با کلی خوراکی که برات بردم اولاش خوب بودی و بعد هم با دانشجوهای تو اتوبوس کلی رقص و بازی کردین.. و کلا جو اتوبوس با اون شاگرد خنده دارش  خیلی سرگرم کننده بود.

 و بالاخره ٨ شب رسیدیم و خاله جون اومد دنبالمون با مهرناز..

اینجا هم چهره محیا باز میشه:

محیا و سنا داری( دختر داییش)

این شیرینی تو بابل به بشتزیک معروفه و شب یلدا حتما باید باشه..

وسایل آماده ان تا برن جلوی مهمونها:

و ژله هم که نبست و موکول شد به فردا شب سانس دوم یلدا

سنا که کلا ناراضیه و رو به کسی نمیده..

هندونمون رنگ خوبی نداشت...گردوی من هم یه طرف سیاه و طرف دیگش خوب بود..

زمستون و هندونه خوردن...همینجوریش هم امروز دو بار از پوشکت پس دادی دختر...یکبارش تو اتوبوس بود و من چه مصیبتی کشیدم...

امشب حسابی رنگاوارنگ خوردی

و این هم هندونه شیرین مامان:

کلا امشب خیلی خسته بودم. اصلا نفهمیدم چی خوردم و چکار کردیم..ایشاله فردا شب

واسه روضه فردا هم تو تو اشپرخونه کمک مادرجون میکردی تا نون خشکها رو تو نایلون بریزید

نون خشک

از محمد رضا میترسی و از جات جوم نمیخوری

بقیه عکسها تو ادامه مطلب:

 

جمعی از برو بچ: مانی، مهرناز و سنا- سحر - مرجان - محیا و خاله جون وحیده

و جمعی دیگر:

و دایی جون دار فال حافظ میگیره:

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (7)

مامان حنا
30 آذر 90 10:33
سلام خانومی خوبیییییییی؟؟؟؟
ماشالله دخترتون ناز ودوست داشتنیه خدا بهتون ببخشه
به ما هم سر بزنید و اگه با تبادل لینک موافقی خبرمون کنید خوشحال میشم


چشم خاله...لطف دارین
مامان هستی
30 آذر 90 10:45
خوش بگذره
مواظب باشید
تولد باباجونی محیا رو هم بهت تبریک میگم
ایشااله 120 ساله بشه


ممنونم خاله جون بشما هم خوش بگذره
مامان حنا
30 آذر 90 11:59
سلام عزیزم با افتخار لینک شدید اگه خواستید منو با اسم خاطرات خوش دخترمون حنا لینک کنید
دخترم عشق من
3 دی 90 13:06
سلام امیدوارم سفر بهتون خوش گذشته باشه با اجازتون لینکتون کردم محیا خوشکل رو از طرف من ببوسید
مائده
4 دی 90 11:21
مریم میگم این بشتزیک خونگیه؟


نه بابا فردا شبش خودمون درست کردیم ضایع سفت شد..برای یلدا لیست نکردیم


خاله هدي ياسمين زهرا
5 دی 90 9:33
ميگما قضيه اين نون خشكا چيه؟ توي روضه ميدين مردم ميشه بيشتر توضيح بدين. آخه ما شيرازييم و شما شمالي.براي همين بعضي چيزا توضيح بيشتري ميخواد


حتما...اسمش نون خشکه اما واقعا خشک نیست...رسمه دیگه...از وقتی بچه بودم همین بود... با چای شیرین میخورن...خیلی خوش عطر و بوست...
خاله هدي ياسمين زهرا
5 دی 90 10:52
گفتم جلو مردم نون خشك نميذارن. فكر كنم يه جورايي همون نون شيرين يا نون قندي ما باشه كه البته روش مقداري هم كنجد زده شده. با چايي عاليه. شيرازياي قديمي بخصوص خيلي ميخورن و دوست دارن.
بهرحال قبول باشه. دفعه بعد حتما به ياد ما هم باشين (مجلس روضه رو ميگم نه نون خوردنو)


دقیقا همینه که گفتی... تو دوبله مازندرانی اینی میشه که گفتم