5/آذر/90
صبح آیاتای و مادرش رفتن مهد و من هم با دوچرخه خاله فرزانه رفتم سوپر نون بخرم...خیلی باحال بود. این هم رخش خاله فرزانه:
دیگه وقت برگشتنه!!!
خیلی خوب بود و کلی خوش گذشت با دوچرخه..سنگک داغ گرفتم و برگشتم و صبحونه مونو خوردیم و خونه رو تمیز کردیم و ساکها و چمدونها رو بستیم و ساعت ١١:٣٠ عازم فرودگاه شدیم...
بموقع رسیدیم و لی هواپیما با تاخیر پرواز کرد و حدود ٢ سوار شدیم و ٣:٢٠ تهران بودیم...
تو این فاصله کلی شیطنت کردی و کف زمین خوابیدی:
هوا به طرز باورنکردنی سرد بود و برف میومد..لباستو از چمدون درآوردم و سوار تاکسی فرودگاه شدیم و باز هم ترافیک و ساعت حدودهای ٦ بود رسیدیم در خونه و خاله جونها یکساعتی استراحت کردند و رفتند.. ترسیدم جاده خراب باشه اما خوب بود..و نصفه های شب رسیدن
پ ن: سفر بسیار بسیار خوبی بود...هرچند کم بود..امیدوارم زیاد خاله فرزانه رو اذیت نکرده باشیم و بیاد شمال دوباره تا جبران کنیم...
خاله جون اینا هم بهشون خوش گذشت و با اس ام اس کلی تشکر کردن...ایشاله باز هم پیش بیاد...