محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

5/آذر/90

1390/9/9 9:57
نویسنده : مامان مریم
680 بازدید
اشتراک گذاری

صبح آیاتای و مادرش رفتن مهد و من هم با دوچرخه خاله فرزانه رفتم سوپر نون بخرم...خیلی باحال بود. این هم رخش خاله فرزانه:

دیگه وقت برگشتنه!!!

خیلی خوب بود و کلی خوش گذشت با دوچرخه..سنگک داغ گرفتم و برگشتم و صبحونه مونو خوردیم و خونه رو تمیز کردیم و ساکها و چمدونها رو بستیم و ساعت ١١:٣٠ عازم فرودگاه شدیم...

بموقع رسیدیم و لی هواپیما با تاخیر پرواز کرد و حدود ٢ سوار شدیم و ٣:٢٠ تهران بودیم...

 

تو این فاصله کلی شیطنت کردی و کف زمین خوابیدی:

هوا به طرز باورنکردنی سرد بود و برف میومد..لباستو از چمدون درآوردم و سوار تاکسی فرودگاه شدیم و باز هم ترافیک و ساعت حدودهای ٦ بود رسیدیم در خونه و خاله جونها یکساعتی استراحت کردند و رفتند.. ترسیدم جاده خراب باشه اما خوب بود..و نصفه های شب رسیدن

پ ن: سفر بسیار بسیار خوبی بود...هرچند کم بود..امیدوارم زیاد خاله فرزانه رو اذیت نکرده باشیم و بیاد شمال دوباره تا جبران کنیم...

خاله جون اینا هم بهشون خوش گذشت و با اس ام اس کلی تشکر کردن...ایشاله باز هم پیش بیاد...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

مائده
7 آذر 90 9:22
خوشحالم که بهت خوش گذشته


مرسی گلم
مادر آیاتای
7 آذر 90 19:02
مریم جون من نتونستم براتون هیچ کاری کنم.. امیدوارم سفر بعدی شرایط بهتری (...) برای پذیرائی مهیا باشه.فدات


نه بابا این چه حرفیه خیلی هم خوب بود و خوش گذشت...مگه شما اومدین شمال من براتون چکار کردم؟؟؟