خاطرات 15 ماهگی
امین جون برای خرید لباس اومده بود تهران و کلی با هم همه جارو دور زدیم. ولی وقتی رفتیم خ بهار چقدر غر زد و زود برگشتیم. بعدش هم داش وحید اومد واسه کاشت مو و چه عمل سختی انجام داد و قبلش حتی به مادرجون هم چیزی نگفت. فعلا تا موهاش رشد کنه نمیشه نظر داد خوب شد یا بد
خونه عمه سمیه و در حال خوردن سیب زمینی
وای چقدر تو خواب ماه میشی...و این همون پستونکیه که تو هیچ شرایطی گم نمیشه
تولد علیرضاست و طبق معمول شما صاحب مجلس و کیک هستید. اصلا همیشه تولد شماست...
دخملم تازه از حموم درومده. چقدر ناز شدی با اون کلاه بچگیهات....به نی نی داداشی چی دادی بخوره؟؟
محیا جون با دوستش درسا تو اتاق نوزادان (البته روزهای آخرشه) از ماه بعد ارتقاء به نوپای ١
وای شیشه شیر محیا رو ....
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی