حال و هوای این روزها
این روزها حال و هوای هیجانی قبل عیده و من هم طبق معمول مسوول خرید یه طایفه.. از جستجوی کیف و کفش زنونه و مردونه تا لباسای خودم و شوشو و تا زن آینده این و اون و دندونپزشکی خودم. خلاصه منم حساس تا پیدا نکنم اونهم از نوع خوبش، دست بردار نیستم. خلاصه با این اوصاف دیر رسیدنهای شب و جریمه شدنها بخاطر پارک ماشین درجاهای ممنوعه و شام نداشتنها و ... رو باید به جون بخرم. بدتر از همه چشم غره های باباعلی و ..
شما هم انصافا خوب با من همکاری میکنی و من هم از دوستای گلم برای انجام وظایفم کمک میگیرم و جاداره همینجا ازشون تشکر کنم. همین میشه که لباسهای نشسته تو هر دوتا لباسشویی پر پره و نوبت دکترم یادم میره و احتمالا خیلی از کارام تا تحویل سال انجام نشده باقی میمونن.
از سرکارم هم نگم که تحویل گزارش پایان سال.. و سمینارهای نانو که واقعا نمیرسم برم و آموزش عملی دانشجویان و.. که فکر کنم همه تازه یادشون اومده که چه کارهایی ازامسالشون باقی مونده.
مهمتر از همه اینا باباعلی هم سردرد داره و نوبت mri براش گرفتیم و تا هفته آخر سال نوبتش میشه و رفتن برای کاراش سخت ترین کاره. دوستان دعا کنین چیزی نباشه تا به خیر و خوشی عید رو کنار هم باشیم. براش دعا کنین.
انگار اینجا وبلاگ منه. نشستم درد و دل کردن. شما هم تو این هیاهوی رفت و آمد سعی میکنی بهت بد نگذره. فعلا در دوره لوس شدگی بعد برگشت از شمال بسر میبری که با بی توجهی من به خواسته های نامعقولت روبه بهبودی هستی. امیدوارم همیشه خوش باشی دختر نازم..