9/ خرداد/91
زود زود زدیم بیرون تا بذارمت مهد و برم جلسه ستاد نانو . تو جاده کرجه و من دیرم شده. فعلا بای
بعدا نوشت:
ماشین رو دم مهد گذاشتم و با آژانس راه افتادم. جلسه عادی و کمی تکراری بود. فقط منو کرده بودن مسوول یه سری از ترجمه کتابهای مربوط به دستگاهامون و .. و اسم و آدرس ایمیلمو دادن و همه دارن نگام میکنن، اما من تلفنی و اس ام اسی داشتم یه سری کارها رو برا بابا علی و خاله جون و یه چند تا دانشجو و مامان محمد حسین که شام امشب خونشون بودیم هماهنگ میکردم..
دیگه بغلیم دوستم مهدا بود که صداش درومد و گفت تو که اینهمه تلفن داشتی خوب نمیومدی.. راست میگفت هیچی به حرفاشون گوش ندادم. هرچند یه گوشم اونور بود و حرفایی بود تکراری که جلسه پیش زده شده بود..
دیگه از دست دادن بازدید از مزرعه گل و باغ سازمان مراتع و جنگلها حیف بود به بابایی گفتم که بیاد دنبالت اونم سختش بود اما اومد و ساعت 3 تحویلت گرفت. از دیدنش خوشحال شدی من هم 4 اومدم پیشتون و رفتیم خونه
کلاهمو سر بابایی گذاشتی:
وسایل شمال رو جمع کردم و سریع رفتیم 7 حوض تا برای دوستت پرنیا که چند روزی از تولدش گذشته و پدرجون یه چیزی بخریم.. بمیرم برات که اینقدر خسته ات میکنم..یکساعتی طول کشید و باز هم اینهمه پله رو اومدیم بالا و بردمت حموم و لباس پوشوندمت و آماده شدیم بریم مهمونی خونه محمد حسین اینا.خانواده حاجی کله پوک هم بودند..
خوب بود خوش گذشت.12 شب برگشتیم خونه و من هم کمی کارهامو انجام دادم و خوابیدیم..
بقیه اش تو ادامه مطلبه:
اینجا قسمت خزر بود که دریاچه ساختگی خزر و گیاهان شمالی رو کاشته بودن:
گل رزهای خونه پدرجون باصفا تر نبودن خدا وکیلی. حالا اینجا 15 هزار تومن باید نفری بده تا بتونه بگرده توش. اما حیاط خونه پدرجون مفته.
آبشار ساختگی:
و قسمت اروپاییش. منو یاد حیاط خونه ماریچی انداخت:
تو خونشون چشمات همش دنبال مامان بزرگ محمد حسین بود و میگفتی مانی مادرجون و با هاش بازی میکردی. تازه گل گل گل ترکی هم ازش یاد گرفتی... من بمیرم برات که همش باید با یادشون زندگی کنی. ایشاله زودی میریم دیدنشون..