محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

9/ خرداد/91

1391/3/10 12:26
نویسنده : مامان مریم
951 بازدید
اشتراک گذاری

زود زود زدیم بیرون تا بذارمت مهد و برم جلسه ستاد نانو . تو جاده کرجه و من دیرم شده. فعلا بای

بعدا نوشت:

ماشین رو دم مهد گذاشتم و با آژانس راه افتادم. جلسه عادی و کمی تکراری بود. فقط منو کرده بودن مسوول یه سری از ترجمه کتابهای مربوط به دستگاهامون و .. و اسم و آدرس ایمیلمو دادن و همه دارن نگام میکنن، اما من تلفنی و اس ام اسی داشتم یه سری کارها رو برا بابا علی و خاله جون و یه چند تا دانشجو و مامان محمد حسین که شام امشب خونشون بودیم هماهنگ میکردم..

دیگه بغلیم دوستم مهدا بود که صداش درومد و گفت تو که اینهمه تلفن داشتی خوب نمیومدی.. راست میگفت هیچی به حرفاشون گوش ندادم. هرچند یه گوشم اونور بود و حرفایی بود تکراری که جلسه پیش زده شده بود..

دیگه از دست دادن بازدید از مزرعه گل و باغ سازمان مراتع و جنگلها حیف بود به بابایی گفتم که بیاد دنبالت اونم سختش بود اما اومد و ساعت 3 تحویلت گرفت. از دیدنش خوشحال شدی من هم 4 اومدم پیشتون و رفتیم خونه

کلاهمو سر بابایی گذاشتی:

وسایل شمال رو جمع کردم و سریع رفتیم 7 حوض تا برای دوستت پرنیا که چند روزی از تولدش گذشته و پدرجون یه چیزی بخریم.. بمیرم برات که اینقدر خسته ات میکنم..یکساعتی طول کشید و باز هم اینهمه پله رو اومدیم بالا و بردمت حموم و لباس پوشوندمت و آماده شدیم بریم مهمونی خونه محمد حسین اینا.خانواده حاجی کله پوک هم بودند..

خوب بود خوش گذشت.12 شب برگشتیم خونه و من هم کمی کارهامو انجام دادم و خوابیدیم.. 

 بقیه اش تو ادامه مطلبه:

اینجا قسمت خزر بود که دریاچه ساختگی خزر و گیاهان شمالی رو کاشته بودن: 

گل رزهای خونه پدرجون باصفا تر نبودن خدا وکیلی. حالا اینجا 15 هزار تومن باید نفری بده تا بتونه بگرده توش. اما حیاط خونه پدرجون مفته.

آبشار ساختگی:

و قسمت اروپاییش. منو یاد حیاط خونه ماریچی انداخت:

 

 تو خونشون چشمات همش دنبال مامان بزرگ محمد حسین بود و میگفتی مانی مادرجون و با هاش بازی میکردی. تازه گل گل گل ترکی هم ازش یاد گرفتی... من بمیرم برات که همش باید با یادشون زندگی کنی. ایشاله زودی میریم دیدنشون..

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (14)

مامان احسان
9 خرداد 91 8:06
سلام عزیزم صبحت بخیر چه خبر از خونه پیدا کردید خانوم نانو


خانم نانو رو خوب اومدی.. پارسال که مثلا ن خ ب ه شدم تو نانو همه تو شمال بهم میگفتن خانم نانو..
خاله هدي ياسمين زهرا و محمد كوچول
9 خرداد 91 8:19
راستي امروز اون سه شنبه بعده... برو كله گنده، موفق باشي
مامان صدف
9 خرداد 91 9:33
حالا چرا اونجا براتون جلسه گذاشتن.
دختر مواظب خودت باش. زیاد عجله نکن میرسی.


ممنون. تو جنگلها و مراتع بود..
fahime
9 خرداد 91 10:20
موفق باشی خانومی مثه همیشه


ممنون گلم
نسترن
9 خرداد 91 11:45
نهومدی هنوز؟


خاله هدي ياسمين زهرا و محمد كوچول
9 خرداد 91 13:18
اومدي مهندس؟؟؟ جلسه تون تموم شد؟


سلام تا 3 طول کشید
مامان احسان
10 خرداد 91 9:00
سلام صبح بخیر خانم نانو خوبی محیا جونم خوبه ؟ چه خبر از خونه باور کن هر شب موقع اذان اولین کسی که یادم میاد شمایی هیچ وقت دلداریهات موقع مکه رفتنم یادم نمیره دوستتون دارم با اینکه ندیدمتون


ممنونم عزیزم. آره جور میشه اما نگرانیم طبیعیه. فعلا گذاشتیم بعد تعطیلات چون پول صاحبخونه آماده نیست
مامان احسان
10 خرداد 91 11:46
وای اون عکس اولیه محیا چقدر خوردنیه با اون لباش


مرسی خاله جون
مناء
10 خرداد 91 13:02
محیــــــــــــــــــــــــــــــا خوشکل خاله دووووووووووووووووووووووووووووووووووووووستـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت داریم


مرسی خاله
مهدا
10 خرداد 91 14:16
مريم جان خسته نباشي، واقعا خوش به حال محيا كه همجين مامان باانرژي داري ماشاله، در عجبم كه تو با اين همه مشغله كه ديروز داشتي كي وقت كردي اين مطالبو تو وبلاگ بزاري!!!


مرسی خاله چه میدونم وسط کارها یه سرکی میکشیم..
خاله هدي ياسمين زهرا و محمد كوچول
10 خرداد 91 15:11
خيلي باحال تعريف كردي ديروز رو
مادر آیاتای
11 خرداد 91 11:17
عزیزدلم. خیلی شیرینی محیا جونم. فقط باید مانی رو توجیه کنیم که اینقدر شما رو خسته نکنه که وقتی میای پیش ما سرحال باشی.
انیس کوشولو (✿◠‿◠)
11 خرداد 91 18:28
پس چرا ما رو لینک نکردی مامانی
نسترن
12 خرداد 91 10:19
انشالله همیشه کاررات رو براه باشه و مسارفت بهتون خوش بگذره