8/ خرداد/91
صبحت بخیر..
امروز به عشق عمو شهریار و تولد پرنیا شیرجه زدی تو مهد. و اصرار اصرار که تولد خودته.. باز هم مامانهای مهربون صدف و رایا و آویسا برات دست و جیغ و سوت زدن و تولد خیالیتو تبریک گفتن و کلی شارژ شدی.
تازه بمن گفتی: مانی برو دیده!میخواییم قطار شیم بریم تولد!!جیش ندارم آخه!! برو دیده!!!برو سرکار برام بستنی بخر!!
من قربونت برم که اینقدر تو ذوق بودی. خوش بگذره بهتون ناز من!!!
بعد از ظهر مهد - خونه - آشپزخونه - درست کردن شام- استراحت - بنگاه - خونه و .. اینبار با آنا جون و مامانش رفتیم. از هر سه تون عذرخواهی میکنم که خسته شدین. اما چقدر خوبه که باباهای کم حوصله نباشن.. فعلا یه دونه پسندیدیم تا خدا چی بخواد..
محیا در کنار دوستان:
و یه عکس خوشگل از آقا پویا:
به پویا میگم مامان چاقالوت کوش؟ خوبه؟ طفلکی میخنده. مامان پویا سارا جون دوست دانشگاهی و هم خوابگاهیم و همشهریم بود.یاد اون روزها بخیر. الان شده مال شما..
و هانا خوشتل:
حاجی محتشمی هم اومد کولرمونو راه انداخت. بهش گفتی عمو کله پوک و من از خجالت آب شدم.. مرد خوبیه. کاش بشه محبتهاشو جبران کرد..
برگشتنی بستنی و شام و لاتلا.. هنوز برای آخر هفته تعطیلات بند و بساطو جمع نکردم. خرید پدرجون هم که موند..