محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

8/ خرداد/91

1391/3/10 9:24
نویسنده : مامان مریم
384 بازدید
اشتراک گذاری

صبحت بخیر..

امروز به عشق عمو شهریار و تولد پرنیا شیرجه زدی تو مهد. و اصرار اصرار که تولد خودته.. باز هم مامانهای مهربون صدف و رایا و آویسا برات دست و جیغ و سوت زدن و تولد خیالیتو تبریک گفتن و کلی شارژ شدی.

تازه بمن گفتی: مانی برو دیده!میخواییم قطار شیم بریم تولد!!جیش ندارم آخه!! برو دیده!!!برو سرکار برام بستنی بخر!!

من قربونت برم که اینقدر تو ذوق بودی. خوش بگذره بهتون ناز من!!! 

بعد از ظهر مهد - خونه - آشپزخونه - درست کردن شام- استراحت - بنگاه - خونه و .. اینبار با آنا جون و مامانش رفتیم. از هر سه تون عذرخواهی میکنم که خسته شدین. اما چقدر خوبه که باباهای کم حوصله نباشن.. فعلا یه دونه پسندیدیم تا خدا چی بخواد..

محیا در کنار دوستان:

و یه عکس خوشگل از آقا پویا:

به پویا میگم مامان چاقالوت کوش؟ خوبه؟ طفلکی میخنده. مامان پویا سارا جون دوست دانشگاهی و هم خوابگاهیم و همشهریم بود.یاد اون روزها بخیر. الان شده مال شما..

و هانا خوشتل:

حاجی محتشمی هم اومد کولرمونو راه انداخت. بهش گفتی عمو کله پوک و من از خجالت آب شدم.. مرد خوبیه. کاش بشه محبتهاشو جبران کرد..

برگشتنی بستنی و شام و لاتلا.. هنوز برای آخر هفته تعطیلات بند و بساطو جمع نکردم. خرید پدرجون هم که موند..

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

خاله هدي ياسمين زهرا و محمد كوچول
8 خرداد 91 9:07
تو خصوصي ايميل گذاشتم
خاله هدي ياسمين زهرا و محمد كوچول
8 خرداد 91 9:15
الهي چه خوش زبوني تو بابا يه فايل صوتيشو بذار تا ما هم ذوق كنيم


صوتی خودش یا باباش؟
مامان کوروش
8 خرداد 91 9:34
عزیز دلم روزانه نویس هفت خردادت رو خوندم . مطمئن چیزی که گفتی حرف دل خیلی هاست . همین همسایه ما که مجبور به اثاث کشی شده به خاطر افزایش رهن خونه بوده که نتونسته جور کنه از قرار کسی هم قرار نیست کار خاصی انجام بده .
ولی از یه طرف دیگه ازت می خوام که اعصابت رو بهم نریزی اگه پول داری یه کم حوصله کن و بیشتر بگرد مطمئن باش یه خونه خوب پیدا می کنی ( اون رو که پیدا کنی دیگه هیچ خونه ای به چشمت نمی اد )
نگران نباش ولی من هم باهات موافقم کاش به جای درس خوندن می رفتیم آرایشگری یاد می گرفتیم وا... ارایشگر من یه ابرو بر میداره پونزده تومن می گیره ...


مرسی گلم.. من که میخوام بگردم. شوشو رو بگو که به کم راضیه...
مامان احسان
8 خرداد 91 9:34
سلام گلم چه لباس خوشگلی پوشیدی


ممنونم خاله جون
نسترن
8 خرداد 91 9:47
ببخشید مریم جونی چند روزی سرم شلوغ بود نتونستم بیام به دختری و تو سری بزنم دیروز هم که نت قطع بود
میگم مریم چرا اینقده عکسای هنریت رو تار میگیری
عکسی که محیا کنار در واستاده و دستش رو بالا گرفته واقعا معرکه است محیا خاله عاششششششششششقتم


عزیزم ببخشید با گوشیم گرفتم که لرزه گیر نداره. واسه همین تار میشه..
مامان کوروش
8 خرداد 91 9:58
خصوصی
مامان محمدرضا
8 خرداد 91 10:42
هر روز که آفتاب در می یاد و دنیا رو روشن می کنه ، حضور کوچولوها خونه رو گلشن می کنه و یه عالمه خاطره جدید متولد می شه.
محیا گلی هر روز روز توه، هر روز یه تولد دوباره اس.
تولدت مبارک خاله جون


ممنون گلم. اما تولدی در کار نیست خاله
خاله هدي ياسمين زهرا و محمد كوچول
9 خرداد 91 8:21
عمو كله پوك خيلي باحالي دختر
مامان کوروش
9 خرداد 91 8:35
جیگر جون شما هر هفته می ری شمال


نه گلم. یه هفته درمیون...
مامان صدف
9 خرداد 91 9:20
عمو کله پوک