محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

نگفته ها

1392/6/13 13:42
نویسنده : مامان مریم
512 بازدید
اشتراک گذاری

قبل از نوشتن راجع به محیا کمی از سوتیهای خودم بنویسم..

- دیروز بابایی واسه دخترش یه تل خریدهتعجبتعجبتعجب. من هم دیدم تعداد تلهای محیا زیاد شده از صبح یکیشو زدم به سرم و اومدم سرکار.. حالا هی فک میکنم عینکم رو سرمه. هی میکشمش میارم پیش چشمم.. حالا کور نشم خوبه.. نمیدونم چرا برام عادی نمیشه..

- تو مشهد با زندایی محیا میگشتیم دیدیم همه جا نوشته پماد الاغ برای درد زانو و .. خیلی برامون قضیه جالب شده بود. رفتم از یه مغازه دار پرسیدم ببخشید آقا. پماد الاغو از کدوم قسمت الاغ میسازن؟؟؟ بعد زندایی زد زیر خنده. آقاهه هم بدون خندیدن خیلی جدی گفت از پی و چربی بدنش.. من که از سوتی ام خیلی خندم گرفته بود اومدم بیرون و از چندتا مغازه کناریش خریدمش

- ورودی باب الجواد یه wc هست که ورودی زنانه و مردونش یکیه. اما جلو که میری جدا میشن. یه خانم عربی از من میپرسه:هذا دوره المیاه.؟؟ (فهمیدم دوره المیا مرده نه زننیشخند)جواب دادم نعم.. خوشحال داشت از پله ها پایین میرفت که متوجه شد آقایون هم دارن باهاش بسمت پایین میان. برگشت ازم پرسی: الرجال، نساء تداخلقهقهه یه همچین چیزایی. من هم یه جورایی بهش گفتم نه.. بعد که رفت گفتم نه عزیزم. فکر کردی توالت پارتیه؟؟؟قهقههقهقههآخه اینروزا از هر چی پارتیشو میشنویم. هنگ میکنیم.. این هم یه نوعش..

- بابایی گوشی huawei خریده. روزهای اول یادش نمیومد اسمشو. ازش پرسیدن اسم گوشیت چیه میگه HIV(اچ آی وی) واااااای ترکیدم وقتی شنیدم

- مادرجون زنگ میزنه به آژانس. آقاهه آدرس ازش میپرسه و میگه منزل کدوم محمدیان؟؟؟ اونورا محمدیان زیاده. ازونجایی که مادرجون شماره اشتراکو یادش نبود گفت همین محمدیان تو کوچه دختر عمو مریم!!! ووای من که اونجا نبودم خاله جونا ترکیده بودن از خنده. آخه مادر قربون شکلت برم. مرده چه میدونه دختر عمومریم کیه. شاید دختر عمو مریم یه چهره جهانیه و ما خبر نداریم..

حالا از محیا خانمی بگم:

قراره بیان اتاق محیا رو کمد دیواری بزنن. هنوز تشکا رو مبل ولو هستن. دارم روکشاشونو میکشم روش محیا میپرسه مانی کی برات بالشت خریده؟؟. گفتم مادرجون. گفت برای من هم بزرگ شدم بالشت زیاد میخری.. در حالیکه از تصور روزهایی که خیلی هم دیر نیست اشک تو چشام جمع شده بود، گفتم آره چرا که نه. گفت بالشت من عکس کیتی باشه و بالشت دوماد بن تِن باشه..تعجبتعجبتعجبتعجب

من قربون دوماتت برم. خودمو کنترل کردم و پرسیدم: محیا عروس شدی از خونمون میری.. من و باباعلی تنها بشیم؟؟ گفت نه. من پیش تو میخوابم داماد پیش باباعلی بخوابه. بابایی مذاکرات ما رو می شنید و اومد تو اتاق. محیا هم خجالت کشید و رفت زیر پتو..

برات از مشهد فقط یه ساعت کیتی خوچل خریدم که عکسشو میذارم. واسه خودم هم دوتا کمربند و یه چادرنماز. عوضش رفتیم چرم مشهد و برای بابایی یه کفش خوشگل خریدیم که کلی بهش تخفیف خورده بود. آخه سری پیش که تنها اومده بودم واسه خودم خریده بودم.. مبارکتون باشه..

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (11)

خاله هدی یاسمین زهرا و محمد کوچول
13 شهریور 92 13:31
خیلی باحال بید! کلی خندیدم وسط گریه هام
ندا مامان یاسمین زهرا
13 شهریور 92 15:04
مامان متین
13 شهریور 92 16:02
همش قشنگ بود مخصوصا سوتی مامانت خداحفظش کنه آدم که به سوتی مامانا میخنده بعدش شرمنده میشه الهی قربونشون


مرسی عزیزم. سوتی مامان ها یه کتاب میشه..
محبوبه مامان الینا
14 شهریور 92 8:29
چه پست باحالی بود
کلی لبخند و نیشخند زدم
اااااااااااااااااای جووووووووووووونم محیا میخواد بن تنش ازش جدا بخوابه
ای جوووووووووووووونم از باباش خجالت کشیده
خخخخخخخخخخ توالت پارتی!!!!


قابلتونو نداشت...
مامان ملینا
14 شهریور 92 10:21
وای مریم جون سوتیهات باحال بود مخصوصا مادرجون.می بینم که داماد رو می یارین خونه اونم پیش بابا علی بخوابه ای وای بیچاره داماد.


خوشبحاش آقا دوماد
مامی کوروش
14 شهریور 92 20:57
تو چی کار به محل تهیه پماد داری اخه؟ !
عزیزمممم بالش داماد بن تن باشه! ای جااانم به این بچه های نسل جدید
ما همسن اینا بودیم مواظب بودیم کسی بستنی مون رو گاز نزنه!
مبارک باشه ساعتت عزیزمممم


آره والا میسی خاله جون
مامان احسان
16 شهریور 92 9:57
ای جونم کلی خندیدم به این حرفش که دوماد بغل بابا علی بخوابه محیا بغل خودت دوجانبه کار میکنه هم برا خودش هم برای شما

مرسی که به همه جوانب توجه داری دوستم..
مامان ریحان
16 شهریور 92 10:24
سلام

الان وقت نمی کنم کل پستتو بخونم پس کامنتش باشه واسه بعد

****************
تقدیم به همه دختران

همه آن موجودات پاک و الهی که وجودشان مایه حیات بشر است . . .

روز دختر مبارک محیا جون

ممنون عسیسم..
مامان آویسا
16 شهریور 92 11:40
کلی خندیدم.ممنون.روحیه م شاد شد.دخمل پروانه ت رو ببوس


ممنون دوستم
مادر آیاتای
18 شهریور 92 10:06
والله خوبه از حالا روکش بالشتاشونم مشخص میکنه. راستی مریم من عاشق اون رختخوابهای شمالت بودم. رنگهای شاد ملحفه ها به آدم می چسبید خیلی. کفش باباعلی هم مبارکه. کار خوبی کردید. اون دیگه عمریه.


واقعا؟؟؟ نظرت راجع به اینها چیه؟؟؟ قابل نداره
مامان مهرسا
25 شهریور 92 2:25
خدا نکشتت مریم.کلی خندیدم