سفر مشهد
غروب چهارشنبه 6 شهریور راه افتادیم.. خدارو شکر قطار بسیار عالی بود و خیلی راحت تا صبح فردا که رسیدیم، خواب ناز بودی.. نکته مهمش هم این بود که بغل گوشت wcبود و تمیز و خیالت هم تخت..
دوست داشتی خودت چمدون رو حمل کنی. کلی هم لذت میبردی:
تا ما رسیدیم و رفتیم خونه رزرویمون (زائرسرای دانشگاه تو مشهد)، و بساط صبحونه رو گذاشتیم و بابایی نون بخره، مادر جون اینا هم اومدن. کلی از دیدنشون شاد شدیم..
قربون حرمش برم:
خاله قزی چادر پوشیده تا بره حرم. شدیدا هم تاکید داشتی کیفت باهات باشه:
تو حرم با صدای بلند شعر امام رضا رو میخوندی و همه میخندیدن
رضا رضا جون ! شاه خراسون! دوست داریم ما آقاجون، اسمتو قربون!!
اومدم زیارتت عقده دل رو واکنم، روز میلاد تو یا، یا رضارضا کنم...
و شیطنتای شما تو حرم و البته wc رفتنات که تا برسیم به بیرون حرم یه نیم ساعتی پیاده روی داشت:
زیاد نمیبردمت حرم و با بابایی طوری برنامه ریزی میکردیم که یا ما بریم و یا آقایون که شما زیاد اونجا تو شلوغیها اذیت و خسته نشی:
تو زیست خاور هم که مادرجون سوار این وسایل بازیت کرد و کلی ذوق کردی.. اصلا آدم که با خانوادش میاد سفر خیالش از بابت همه چی راحته. خیلی هواتو داشتن..هرچند از سرکار همون صبح شنبه زنگ زدن و با واگذاری مسوولیت برگزاری نشست مدیران نانو به من(بطور کامل)، که تو آبان ماه برگزار میشه حالمو اساسی گرفتن.حالا صبر میکردن دوروز دیگه برمیگشتم دیر میشد آیا؟؟!!!! آبان!!! فک کن!!جالب اینه که ریزه کاریها و حساسیتها و مسوولیتها و سفارشاشونو دارن از پشت تلفن عنوان میکنن. حالا اومدم سرکار. کو؟؟ کجان؟؟ این آقایون حساس!!!
بگذریم. جز این بود عجیب بود..
و محیا تو راه برگشت که حسابی دلش واسه عروسکا و خونه جدیدش تنگ شده بود. اما ازون طرف مهرنازو خاله جونا و پدرجون مادرجون با رفتنمون خیلی دمق شدند..
ایشاله همیشه به شادی. من که اساسا برای مریضا دعا میکردم. بخصوص برای الینای ناز و کوچولو..
قربون کبوترای حرمت. چه صفایی کردیم..
یک عدد مادردختر مشتی(مشهدی):
محیا از خواب بلند شد و ما رسیدیم تهران.. روز تعطیل بود و شهادت امام جعفر صادق. تاکسی یه ربه از راه آهن ما رو رسوند تهرانپارس..
خیلی خیلی سفر خوبی بود.. ایشالا تکرار و قسمت همه بشه..