جدا شدن اتاقت - باز گشت به مهد
امروز از ذوق مهد، 6 صبح بیدار شدی.. تو مسیر رفتم واسه شهریه مهد کارت بکشم. گفتی مانی، ول هکن! بدون پول هم بمن اجازه میدن برم مهد!!! تا دم مهد خاله منظرو پریسا رو دیدی کلی ذوق کردی. دوییدی و پریدی تو بغل خاله پریسا. از خاله منظر خجالت میکشیدی.
خاله پریسا اشک تو چشاش جمع شده بود. میگفت مامان محیا اونقدر دلم براش تنگ شده بود که حد نداشت. همش وقتی میرفتی مهد هم ابراز علاقه شدید بهت میکرد. میگفت فکر میکردم تا آخر تابستون خاله اش میمونه. چه خوشحال شدم امروز آوردیش.
گفتم خوشحالیت زیاد دووم نداره. یه فردا میاد و دیگه میره تا سه شنبه هفته بعد..
دیشب هم اونقدر واسه خاله جون گریه کردی که تا 12 شب هی اون زنگ میزد هی شما گریه میکردی. سر شب گفتی: مانی خاله جون نیس، تو هم پیش بابامیخوابی. پس من تنها بخوابم؟؟؟ واسه همین اومدم شب پیشت تا کم کم عادت کنی. نصفه شبی دیدی تنهایی با جیغ و داد اومدی تو اتاقمون. تازه شب بابایی بهت گفت اگه مانی رفت دستشویی و بیدار شدی بیا تو اتاق پیش خودم..
راه صحیح جدا کردنشو بلد نیستیم.. از خاله پریسا کمک گرفتم..میدونم خیلی دیر شده. بهت گفتم اگه تنها بخوابی و ببینم بزرگ شدی برات داداشی یا خواهرجون میارم که پیشت بخوابه.. شما هم قبول کردی. حالا امروز باید ازت بپرسم که دوست داری چی واسه اتاقت بخرم تا خوشت بیاد..ایشاله این مرحله هم طی بشه..