محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 2 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

سفرنامه عید

1392/1/19 11:38
نویسنده : مامان مریم
1,510 بازدید
اشتراک گذاری

سال تحویلو کنار مامان بزرگ بودیم چون تنها بود.

ما تو عید دوسه تا تولد و دوسه تایی هم عروسی داشتیم. اول از همه تولد خودم بود که سوم فروردین بود و بابایی زحمت کشیدن یک عدد کیک خریدن و دوتا شمع ( که نشان دهنده این بود که من همیشه براش جوون 20 ساله هستم. اینو خودم تعبیر کردم و بهش نگفتمنیشخند) و خونه پدرجون با بروبچ یه جشن کوچیکی گرفتیم و چون روزهای اول عید و بساط دید و بازدید گرم بود و واسه اینکه از عیدیها عقب نمونم، قضیه بیرون رفتن و ادامه شادی رو انداختیم برای روزهای آتی. من و بابایی با مهرناز و خاله جون وحیده و شما رفتیم کنار دریا و بستنی حاج نعمت (شعبه 36نیشخند) بعدش هم پارک بازی برای مشعوف کردن شما و در نهایت اومدیم خونه دایی جون..

تولد بعدی هم تولد خاله جون سمانه بود که دهم فروردین و مصادف شد با عروسی دوست خوبم مریم گلی که یه روز زودتر گرفتیم و کیک و بستنی و کادوها که شما رو حسابی مشعوف کرد.

بدنیا اومدن دختر عموی شما، سماء کوچولو در روز 27اسفند91، که حال و هوای خونه مامان بزرگ رو کاملا عوض کرد چون ایشون بجای خونه مادرجونش در خونه مامان بزرگ مستقر بودن و شما کلی دوسش داشتی.

.

عروسی دوست باباعلی بردمت و کلی رقصیدی و چون عمه ها اونجا بودن راحت بودم اما عروسی دوستم مریم هم دور بود و هم دست تنها بودم و نمیشد شما رو ببرم. لباس سفیدت هم بعد عروسیها آماده شد و نپوشیدیش..

دایی جون وحید هم همچنان عزب اوقلی باقی مونده و نشد براش آستینی بالا بزنیم.. ولش کنید بچه رو. حالا حالاها وقت داره. بذار پول در بیاره.. درگیر نشه بهتره..

رفتن خانوادگی به مشهد کنسل شد و افتاد بعد امتحانات خرداد مرجان گلی..

بقول مامان ریحان عسلی علیرغم تورم، کاسبی عیدی بد نبود و قربون فک فامیلام برم که خوب درک کردن تورم رو و نرخ رو بالا بردنقهقهه خیلی جاها هم مونده بود که وقت نشد بریم.

یه روز بردمت پارک هندونه نزدیک خونه مادرجون:

یه روز هم بردمت استخر(باتفاق دختر خاله هام):

این عکس رو هم خودت انداختی:

یه روز هم که رفتیم آب بندون نزدیک خونه مامان بزرگ:

حسابی خودتو گند زدی:

بازی تو حیاط:

تولد مانی:

عیددیدنی خونه پسرخاله رضا:

سفره 7 سین خونه مادرجون:

شما هم دیگه آخرای تعطیلات خسته شدی و دلت میخواست برگردی خونه خودمون. بگمونم دلت حسابی برای عروسکات تنگ شده..

بدترین خاطره عید امسال رو هم بذار بیارم. و اون اینکه شما نمیدونم بعلت سرما و رطوبت و یا مصرف زیاد خیار و کاهو، همش نم میدادی و یادت میرفت بموقع اعلام آمادگی کنی و بعد از کلی راه رفتن و ویراژ روی فرشای تازه شسته مادرجون یکی باید میفهمید که محیا خانمی خیس کرده. مادرجون فرش آب بکشه و من لباسای انبار شده هر روزتو که فقط شامل شورت و شلوار بود. سریع میذاشتیم رو بخاری تا خشک بشه. باور کن گاهی با وجود 15-20تا شورتی که با خودم بردم باز هم نداشتی و رفتم سراغ لباسای کوچیکیت و چندتاشو که هنوز اندازت بود برداشتم و بکارم اومد.

١٣بدر از شب قبل رفتیم خونه مامان بزرگ (کلا امسال عروس خوبی بودم) و منطقه قشنگی تو بابل بنام بزچَف رفتیم.

غروب هم پیش بچه های خودمون اومدیم و شام رو هم همونجا تو مرغداری موندیم.

تو ادامه مطلب هم عکسای قشنگی گذاشتم

تا خاطرات بعد که یادم بیاد و اضافه کنم..

این هم یه سری عکس:

محیا با پسر داییها:

اینهم عکسای ما کنار آب بندان خونه پدری:

این هم عکسای جامونده از چهارشنبه سوری:

لباس کهنه برات نبرده بردم و ترسیدم کاپشن نوهات بوی دود بگیره. واسه همین یه کاپشن کهنه تنت کردم..

این عکس مربوط به برگشتنمونه که بجز صندوق عقب صندلیها هم اینطوری پر شدن. شب راه افتادیم تا زیاد ویوی بدی پیش بقیه مسافرین ایجاد نشهنیشخند:

 تعطیلات عید 92 هم تموم شدناراحت..

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

مامی کوروش
17 فروردین 92 16:09
عزیزم شما که تعطیلات عید نداشتی ماشا... ماه مربا بودی با اینهمههههههههههههههه تعطیلی
تولدت مبارک گلم انشا... صد ساله بشی و کنار محیا نازی و همسرت خوش و خرم باشی


ممنونم گلم
مامی کوروش
17 فروردین 92 16:11
عکسهای مانی محیا هم بسیار زیبا بود عزیزمممم
ماشا... یه اساس کشی کردی خواهر با اینهمه بند و بساط که بردی و اوردی


آره والا تازه دوچرخه محیا مونده. خواهر شوهرم اینا تو شمال تصادف کردن ماشینشون دوهفته ای کار داره. خواستن با ما برگردن تهران.فکر کن چطور میتونستم بگم که با ال نود به این گندگی حتی جای یه نفر اضافی رو هم نداریم. از لباسایی که برده بودم خودشون درک کردن..
مامان کوروش (زهره)
18 فروردین 92 3:21
به به عجب عکسایی! تولدتم مبارک با تاخیر! راستی چقدر لاغر شدی خوش به حالت


سلام ممنونم عزیزم. من فقط صورتم لاغر شده که بده. فربه شدم اساسی
ستایش مهربون ❀ستایش خوش زبون
18 فروردین 92 8:29
آخی چه خوب کردین عکس خودتم گذاشتی دوست جونم محیا جون ته چهره خودتو داره تولدنی نی تونم مبارک باشه عکسهای خخخخخیلی خوشکلی گذاشته بودین مبارکتون باشه و سال خوبی داشته باشین


ممنونم عزیز دلم شما لطف دارین..