عیدی
عید همه دوستان مبارک.
من عیدیمو گرفتم آخ جووووون!! یه خبر خوب گرفتم امروز...
فعلا تا قطعی نشه نمیگم چیه.. اما چرا بتنهایی سهم من شده. من دلم میخواست محیا و باباش هم شریک باشن.. ایشاله تو ایام عید نصیب اونا و من با هم میشه...
بعدا نوشت: عیدی گرفتنها بهمین جا ختم نشد و شب تولد پیامبر یه خواب خوب دیدم. خواب عزیزی رو بعد ٨ سال.. اونقدر خوشحال بودم که دلم نمیخواست چشامو باز کنم. اما محیا خانمی تمام چراغا روشن کرد و دستور برپا داد..
عیدی دیگه هم بارون رحمت الهی تو این روز بود که به تمام تهرونیها تبریک میگم. چقدر هوا تمیز و عالی شده. صبح تو رانندگی حض میکردم. تا اینکه یه اتوبوس قراضه (درست نوشتم؟؟؟) با دود زیاد از کنارم رد شد. باید پیاده میشدیم میزدمیش...
شب عید به اصرار محیا گلی رفتیم امازاده صالح، شکلات خریدیم و پخش کردیم. و خودش هم کلی شکلات خورد. اما موقع پخش شکلات کلی گریه کرد و من هم دادم به آقاهه تا پخش کنه و سریع بردمش سمت پارکینگ.. خدایا کی میخواد معنی خیرات رو بفهمه..