محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 8 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

15/ فروردین/91

1391/1/16 9:32
نویسنده : مامان مریم
361 بازدید
اشتراک گذاری

امروز اولین روز کاری برامون بود و چون ساعت یه ساعت جلوتر اومده کمی استرس داشتم که دیر برسم. بموقع راه افتادیم و خوب رسیدیم. 

چون پوشک نداشتی یه کم برنامه هامونو تغییر دادم. باید سرپات میکردم اما خواب بودی. تو مهد هم همینطور..

تو راه مامان هستی رو دیدیم. اونهم این پروژه رو تو عید با موفقیت انجام داده بود. ایشاله دانشگاه رفتنتون.. 

اولش خاله بهاره کمی عقب نشینی کرد و گفت نکنه مهد رو نجس کنین و من هم گفتم که اگه همراهی کنین اتفاقی نمیافته..

آخه خاله مهدیه هم به درخواست خودمون ازو نجا رفته بود ومن ترسیدم با این مربی ( خاله نازی) که خیلی هم جدید نیست نتونید سر دستشویی خوب کنار بیاید. ببینم عصری توضیحشون چیه..امیدوارم بخوبی که پیش رفت ادامه پیدا کنه..

امیررضا هم به کلاس دیگه ای منتقل شده خدا رو شکر.. امیدوارم شما هم امسال تو مهد عاقبت خوبی در انتظارتون باشه گلم..

ساعت سه که اومدم دنبالت بهاره جون گفت که امروز مشکلی با بی پوشکیت نداشتن..هوا هم خوب بود و نی نی ها همه خوش تیپ کرده بودن..شما هم کمی بازی کردی و من هم چند تا عکس ازت انداختم..

تو خونه کمی خوابیدم و شما مشغول بازی بودی. یه بار هم از لج من وسط اتاق خواب رو خیس کردی و من هم بجای بی توجهی دعوات کردم. باید یاد بگیرم که محل بهت ندم تا دفعه بعد تکرار نکنی..

کلی هم لباسهای تابستونی پوشیدی و رقصیدی

بابایی که اومد اول غذاتونو دادم و بعد رفتم سراغ کارای بیرون. اول طبق قرار قبلی با فروشنده رفتم پوشکت پس دادم و بجای دوبسته پوشک، یه نایلکس وسیله بهداشتی منزل گرفتم. بقول فروشنده ازین ببعد خرجات خیلی بیشتر از پوشکه اما همین هم که حذف شد کلی مسرور شدم. انگار اون یه نایلکس وسیله رو مفت بهم داده بودن..خدا رو شکر که این مرحله هم به پایان رسید.

در نبود من یه بار بابایی فرستادت دستشویی و کارتو کردی. دیگه دخملم خانم شده..برای عید شهریار هم یه ساعت خریدم..7 حوض همچنان غلغله. من نمیدونم مردم چی میخوان از بازار بخدا...

شب هم همه از خستگی اولین روز کاری زود خوابیدیم. جدیدا موقع خواب باید صورت بصورت من باشی و نمیذاری سرم رو تکون بدم و کلی کلمات عاشقانه نثارم میکنی. اما من خودمو میزنم به بیخیالی تا زودتر بخوابی. اگه پا به پات بیام تا صبح تکرار میکنی.. 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (8)

مامان نادیا و نلیا
15 فروردین 91 15:04
عزیزم شما لینک شدید...


ممنونم گلم


مسعود
15 فروردین 91 17:40
خدابراتون نگهش داره


مرسی
خاله هدي ياسمين زهرا و محمد كوچول
16 فروردین 91 10:23
بابا تيپ قشنگ!!!! با اين خوشگلي دارين ميرين مهد كودك خانم خانما؟ اولين روز كاري به خير و مباركي
مامان ملینا
16 فروردین 91 10:36
سلام عزیزم سال خوبی داشته باشین و براتون آرزوی خوشبختی در کنار خانواده و محیا جون رو دارم.الهی چقدر این خانم خوشگل شده با لباسهای عیدش.بهت تبریک می گم که موفق شدی از پوشک بگیری.


ممنونم عزیزم
مامان حنا
16 فروردین 91 10:41
عزیزدلم ماشالله لباست چقده بهت میاد عزیزخاله مااااااااااه شدی خدا حفظت کنه خانومی برای دخمل نازت اسپند دود کنه خدای نکرده گلی خانوم رو چشش نزنن
می بوسمش
راستی واسه پست تعطیلات هم کامنت گذاشته بودم اومدم بهتون سر بزنم دیدم نیستش تایید نکردی


چرا عزیزم تایید کردم..
مامان امیرناز
17 فروردین 91 11:33
سلام عزیزم کاش وقتی اومدی بابلسر می اومدی پیشمون و خوشحالم می کردی خدارو شکر محیا جون اینقد خانم شده خرجتم کم شد ببوسش این دختر نازت


ممنونم گلم. بخدا اصلا وقت نبود. همش بدوبدو بودیم. خیلی جاها هم نشد بریم. ایشاله سری بعد. لطف داری گلم..
مادر آیاتای
17 فروردین 91 12:05
عزیزم. خداروشکر که حل شد. من از حالا نگران اون موقع آیاتای هستم. محیا جون رو می بوسم.
امین-پدر آیاتای
18 فروردین 91 13:46
سلام سال نو مبارک محیاجان
این خبر مادرجونت که از پوشک دیگه استفاده نمیکنی نشون میده که اولا" بزرگ شدی و خانم تر دوما" اینکه چقدر مامان جونت برات زحمت میکشه و دارن برا یادگیری یه فرآیند طبیعی فداکاری می کنن.
بزرگ که شدی سعی کن جبران کنی(با ایزی لایف)
مامان محیا و بابای محیاجان سال نوتون مبارک.کیش که نمیاین. شمال هم که دعوت نمیکنید حداقل تهران ببینمتون.




شما لطف دارید. اما فرزانه کم لطفه. من خودمو کشتم که بیاید شمال یا تهران. اما شما یواشکی میاید و میرید. بعد تو وبلاگ آیاتای جون با پست یه مسافرت کوتاه باید بفهمم که اومدید و رفتید.. این کوتاه رو فرزانه همش میزاره تا بهش حق بدیم. خلاصه قدمتون روی چشم..