7/فروردین/91
صبح با خاله جون سمانه رفتیم بانک و بعدش هم اونقدر خسته بودم که تا نهار خواب بودم. شما هم با خاله جون وحیده خونه دوستش و بعدش قرار بود که با مهرناز بریم پارک جدیده دم خونشون تا با وسایلش بازی کنی. اما خوابت میومد و خوابیدی و بابایی خواست ببرمون خونه مامان بزرگ میگفتی نمیام چون خوابت میومد. رفتیم دنبال امیرحسین و رفتیم چوبست. مامان بزرگ براتون جگر کباب کرد و بعدش هم رفتیم خونه عمه بابایی و شب برگشتیم خونه مادرجون.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی