محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 21 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 28 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

17/ اسفند/ 90

1390/12/23 11:44
نویسنده : مامان مریم
629 بازدید
اشتراک گذاری

صبح ناناسم بخیر!!!

صبح با سرو صدای من و بابایی که داشت غلنجمو میشکوند بیدار شدی ( من مطمئنم الان قربانعلی یه متلک میندازه). تا دم مهد هم بیدار بودی و تو ماشین هی میگفتی مانی تاب سرده بریم خاله بهاره..من هم تاییدت کردم و پرنیا و مامانشو دیدیم که رد شدن.. گفتم آره مانی جون پرنیا هم الان میره تو کلاس.. دم در مهد که رسیدیم دیدیم پرنیا سوار تاب شده و خوشحال و خندون و من بعنوان یه مادر ضایع شدم..

سریع با بچه ها مشغول بپر بپر و بازی شدی.. روز خوبی داشته باشی گلم..

این هم برای روحیه دادن به دوستای خوبم که از اینترنت عکسشو برنداشتم از گل رو میز رئیسم عکس انداختم..

صبح که اومدم سرکار دیدم همکارم جلوتر از من داره میره.. سریع پارک کردم تا خودمو بهش برسونم. اونم گویا اصلا ماشینمو ندید و صداشو نشنید. خلاصه بهش نرسیدم و اونهم سوار آسانسور شد و من چقدر دلم سوخت که آسانسور رفت..

چنددقیقه ای صبر کردم دیدم آسانسور کار نمیکنه.. بله همکارم تو آسانسور گیر کرد و من که به پله عادت دارم اومدم اتاقم اون هم طفلک نزدیک یه ساعت اون تو بود...

با خودم گفتم خدا برای هرکسی یه چیزی مقدر کرده.. هرچه بدویی نه میتونی از تقدیر خودت فرار کنی و نه میتونی به تقدیر بقیه برسی.. ایشاله خدا همیشه خوب براتون بیاره..

بعد مهد با خاله نرگس ( همکارم) رفتیم تجریش و بیخیال  دکتر گوش و حلق و بینی خودم شدم.. شب عیدی حس تو مطب نشستنو ندارم.. تا برسیم پارکینگ میدون قدس خوابیدی. من هم بساط کالسکه و پتو رو علم کردم و شما رو توش گذاشتم و رفتیم سمت بازارش. چندتا مانتو فروشی رفتیم و شما خواب کنار صندوقدار موندی و ما با خیال راحت گشتیم. خیلی قیمتها رو بالا بردند ما هم که واجب الخرید نبودیم و چیزی نخریدیم.

 تو قائم هم فقط از ترمه فروشیها یه رومیزی  برای نهارخوریه خریدم و برگشتیم خونه..

 

 

تو قائم هم فقط از ترمه فروشیها یه رومیزی  برای نهارخوریه خریدم و برگشتیم خونه.. چون شما هم بیدار شدی و ترسیدم اذیت کنی.. این هم عسکش:

 بیام خونه بابایی هم رسید..کمی باهم لاو ترکوندین و  شام خوردیم و خوابیدی..

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (14)

مامان ایلین جون
17 اسفند 90 10:15
سلام چه تقویم خوشگلی میشه بگین چطوری درست کردین یا سفارش دادین میشه مراحلشو بگین ممنون میشم


چشم برات پیغام میذارم. تو وبلاگ پریسا جون دیدمو یاد گرفتمhttp://noruz1391.niniweblog.com/
قربانعلی
17 اسفند 90 10:39
رمضانعلی دیگه کیه قربانعلی دیگه قلنج باید شکسته بشه دیگه حالا از هرنوعش که میخواد باشه
نانازيا
17 اسفند 90 12:16
سلام ازتون دعوت می کنیم شما هم کوچولوتون رو در قرعه کشی افتتاحیه سایت نانازیا شرکت بدین. آرزوی سلامتی و شادابی برای خودتون و کوچولوتون داریم نانازیا ، شهر اينترنتي بچه ها www.nanazia.ir
مامان کوروش
17 اسفند 90 13:34
عسیسم فک کنم منو با مامان کوروش کوشولوی مشهدی اشتباه گرفتی
ولی بازم چون همیشه وب گل دخترت رو می خونم و دوستش دارم خوشحال می شم که رمزم رو بهت بدم

خوش اومدی دوستممممممم


نه بابا برای چی اشتب بگیرم..


مامان کوروش
17 اسفند 90 13:34
عسیسم یادم رفت خصوصی بر بفرستم لطف کن خواستی بذاری کامنتمو رمز و بردار ممنون
عمه نرگس
17 اسفند 90 19:23
مرسیییییییییییییی ..
مرجان
18 اسفند 90 11:48
سلام دوباره اومدم.اینجا همه شدیدا دلشون برای محیا طلا تنگیده.بابا تو رو خدا زودتر بیاین دیگه


این مرجان بی معرفت دختر خاله ارشد محیاست.. باشه وعده دیدار نزدیکه..
مام پارسا
18 اسفند 90 14:52
سلام خانومی.کار تقویمت خیلی قشنگ شد .من هم از وقتی پریسا جون آموزشش رو گذاشت تلاش کردم ولی چون اصلاً فتو شاپ کار نکردم نتونستم انجامش بدم. حالا یه خواهشی دارم :شما می تومنید اگه براتون مقدوره مراحل کار رو دقیق تر و ابتدایی تر توضیح بدید تا شاید موفق بشم.آخه خیلی خیلی دلم می خواد یه تقویم واسه پارسا درست کنم. باز هم اگر فرصتش رو دارید.ممنونم گلم
مامان حنا
19 اسفند 90 5:48
سلام عزیزم خوبی؟؟؟؟؟؟
محیا جون خوبه؟؟؟؟؟؟؟؟؟
واقعا همینجوریاست که میگی هر چقدر از تقدیرت فرار کنی بازهم یه جورایی سرنوشتت همون میشه برات مقدر شده
تقویماتم خیلی قشنگه
عکس محیا جونو نزاشتی قلبونش برم عزیزمه
از طرف من ببوسینش و مواظبش باشید


ممنون خاله مهربون
مام پارسا
19 اسفند 90 17:05
خانومی یه سوال دیگه.شما ماههای پاییز و زمستون رو از کجا گرفتید آخه تو وبلاگ پریسا جون هر چی گشتم نبود.ممنون میشم جوابم رو بدید.


ایمیل بده برات بفرستم..
آتـــریـســـا جـون
19 اسفند 90 19:08
روزای دوسـت داشـتـنـی آتـــریـســا جـون روزای دوسـت داشـتـنـی آتـــریـســا جـون روزای دوسـت داشـتـنـی آتـــریـســا جـون روزای دوسـت داشـتـنـی آتـــریـســا جـون روزای دوسـت داشـتـنـی آتـــریـســا جـون آپـــــــــــــمممممممممممممممممـــــــــــــ
مادر آیاتای
19 اسفند 90 21:20
سلام مریم جون. خوبید؟دلمون براتون تنگ شده. محیا جونو ببوس و به باباعلی سلام برسون.


مرسی ما هم همینطور
jaber
20 اسفند 90 0:09
salam.omidvaram haletoon khob bashe,hamishe labetoon khandon va jibetoon pore poll.rasti in hame nazar mizaran baraye har posti ke gozashti az ghabl baham hamahang mikonid?:sakhtegi nist?
مامان ملینا
20 اسفند 90 14:04
مامان محیا جونی ، بله نمی تونیم تقدر رو عوض کنیم .هر چه خواست خدا باشد.روی گل محیا رو ببوس .