خاله جون زهره و باز هم به یادش
کاش بود و الان میدیدتت و هم بچه دایی جون عباس رو که تا آخر اینهفته بدنیا میاد...حیف...اگه بود کلی عروسک واست میخرید آخه فوق العاده دست و دل باز بود. هر چی حقوق میگرفت واسه این و اون خرج میکرد از غریب تا آشنا و اگه چیزی ته اش میموند واسه خودش. همش از همه میپرسید چی لازم دارین.....روحش شاد...اگه الان بود ما اینجا اینقدر غریب و تنها نبودیم
مامان صدفی گفته عکس خاله جونو بذارم اما من قبلا گذاشتم و اینجا آدرسشو میارم:
http://marriam.niniweblog.com/post153.php
http://marriam.niniweblog.com/post78.php
اینهم عکس قاب عکسش با اون شعر قشنگ روش:
زمانیکه خواستم این عکسها رو پیدا کنم وبلاگ محیا رو مروری کردم دوستان شما هم اگه وقت دارید برگردید و عکسهای کوچولویی محیا رو ببینید خالی از لطف نیست. مخصوصا دوستای نزدیکش
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی