17/مهر/90
با نام رضا به سینه ها گل بزنید ، با اشك به بارگاه او پل بزنید،
عیدت مبارک دخملم. امیدوارم عیدی خوبی امام رضا به ما بده...بابایی دیشب خواب کربلا رو دید. میگه بجای کیش بریم کربلا. نه میتونم بگم آره و نه بگم نه...ببینیم خدا چی میخواد...دیروز نی نی داداشیو تو مهد جا گذاشتی صبح که دیدیش کلی ذوق کردی...
قبل اينكه به ترافيك دانشگاه بخوريم اومديم خونه. ا
امروز تو راه آروم بودي..دم در اومدي كمك كني در رو ببندم انگشتت گير كرد لاي در...
به محض رسيدن به خونه شروع به كار خونه كردم و يه كم تغيير دكور دادم آخه واسه جا دادن وسايلي كه از خونه شمال اوردم بايد اين تغييرات اعمال ميشد...
شما هم شيشه شور رو تو چشات اسپري كردي و كلي گريه كردي تا شسته شد.. بايدبرات اسپند دود كنم خيلي اتفاقهاي ناجور داره برات ميفته....هرچند قسمتي اش رو خودم مقصرم...
داشتم نماز ميخوندم كه اومدي چادرم رو كشيدي و گفتي ماني بسٌه نخون... بعدش هم گريه كردي كه با انا بريم بيرون...آخه مامان جان كي به اينهمه كاربرسه..كلي لباس شستم و تا كردم...
ديدم كه داري با مداد رنگي صورتت رو نقاشي ميكني...آخه خاله ياسي داشت صورت يه ني ني رو تو تلويزيون نقاشي ميكشيد. من هم دلم سوخت با وسايل آرايشم يه گربه ملوس ازت ساختم..
به مایویی که پوشیده هم دقت کنین:
خودتو تو آینه میدیدی و ذوق میکردی....
دست خودم درد نکنه. چه خوشگلت کردمها
بابايي تا اومد و شما رو ديد گفت من هاپوام و خواست بخورتت. و
چقدر به سختي پاكش كردم...خلاصه بعدش شامتو خوردي و بابايي خوابوندت...خوابهاي ناز ببيني ملوسكم...ژبووووووس هزارتا