محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 11 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 18 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

16/ مهر/90

1390/7/17 13:01
نویسنده : مامان مریم
663 بازدید
اشتراک گذاری

امروز صبح خونه بعد برگشت از شمال دیدن داشت. همه کارها رو گذاشتم واسه عصر و اومدیم سرکار اما دیر...وای چه ترافیکی بود...

این هم مهد دوباره روز از نو روزی از نو...خدا رو شکر مربی و دوستات خیلی دوست داری و گرنه بعد برگشت از شمال خیلی اذیت میشدی.

دخترم دیشب تو جاده بود و الان خوابش میاد..

محیا تو تخت مهد

چشاش که اینو نمیگه:

امروز تو مهد براتون جشن گرفتن هم واسه روز کودک و هم تولد امام رضا. بهتون بادکنک و تابلوی کوچیک امام رضا و کاردستی روز کودک و شیرینی دادن...

مامان محیا عظیمی خواستن برن بوستان گفتگو اما من کار خونه زیاد داشتم و نتونستم ببرمت. عوضش خاله یاسی آخر هفته میاد پارک پلیس و ما با شهریار میریم اونجا...

پشت ترافیک ماشین مامان پرنیا رو دیدیم و شما دیدی که محیا تو صندلی ماشین ننشسته...ازونجا تا خونه جیغ کشیدی تا شما رو از صندلی در بیارم...ببین چی کشیدم. نمیدونم چطور سولماز جرات میکنه...

قبلش هم دیدیم که توپی رو که مادرجون برات خریده بود دچار تغییر فشار شده بود و ترکید...کلی هم واسه این قضیه بهونه داشتی..کاش کم بادش میکردم...توپ قشنگی بود..

تکه ای از توپ محیا

اون یکی تکه اش رو هم دادی به محیا عظیمی

تو خونه فیلم نگاه کردی و من هم به کارهام رسیدم...با هم دوش گرفتیم و خواستم برم تو ماشین چیزی بردارم، گذاشتم تو خونه تنها ووقتی که برگشتم دیدم در باز نمیشه...سری قبل تا قفلساز بیاد سه ساعت طول کشید...عجب اشتباهی کردم اگه الان هم همون بشه چیکار کنم...

رنگ از روم پریده بود. دستپاچه زنگ آنا اینا رو زدم و باباش اومد کمک اما خدا معجزه کرد و در راحت باز شد...خدا رو شکر..رحم کرد

بابایی هم شب بمناسبت روز کودک برات از شهر کتاب یه کتاب خوشگل و ضخیم خرید..خیلی خوشت اومد.. و قسمتی که کلاغه یه قطعه طلا دهنش بود خیلی خوشت اومد و فکر میکردی آقا کلاغه گوشواره ات رو دزدید...

بابایی در حال خوندن کتاب برای محیا

منم که وقت نداشتم برم بیرون و ایشاله قراره برات چادر بازی بخرم...اول باید گردگیری کنم و جاش رو معلوم کنم بعد برات بخرم...

عشق منی دخملم...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مامان صدف
16 مهر 90 12:49
بالاخره حذف و اضافه ها تموم شد و ما هم تونستیم وبلاگ دوستان رو باز کنیم.
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
محیا جون شمال خوش گذشت؟


مرسی خاله جاتون خالی