عملکرد محیا در بیست و یک ماهگی
اول از همه بزار اینجا درد دلم رو بگم که هر کسی(حتی بابایی) که باهات شوخی میکنه و سربه سرت میذاره و یا چیزی بخوای و بهت نده سریع میای میزنی تو صورت من...بعدش هم بغلم میکنی و گریه میکنی....واقعا ضربه ها سریع و کاریه...دیشب سر افطار یا اون خاطره ای که دایی جون وحید اذیتت کرد و زدی چشامو خون مرده کردی...
کم کم حرف میزنی و جمله سازی می کنی. مثلا وقتی دنبال چیزی مثل پستونک هستی میگی: ممی کوش؟؟ و چون دندونات فاصله داره موقع گفتن ش خیلی بامزه میشی که خاله جون وحیده خوب میفهمه چی میگم..
عاشق میوه و هندونه و خربزه ای و به خربزه هم میگی هنانه. چند وقتیه که بستنی رو گذاشتی کنار شایدم از طعمی که بابایی خریده خوشت نمیاد..به شیر گاو پاستوریزه حساسی. باید برات شیر بدون لاکتوز یا شیر گوسفند ( تو این تهران از کجا آخه) پیدا کنم و تست کنم شاید خوب باشه.. شایدم واسه لاکتوزش نباشه...
هر جا که مهمونی میریم همه از خوردنت تعریف میکنن و من هم است اسپند دود میکنم. دختر گلم اصلا تو خوردن و خوابیدن اذیتم نکردی...
ماکارونی و سوپ ( همون آش خودت) رو خیلی دوست داری. گاهی خودت میخوای بخوری و گاهی هم محو تماشای تلویزیون میشی و من بهت میدم بخوری
به نقاشی علاقه داری و جمع کردن سفره رو هم خیلی دوست داری. جدیدا دوباره عاشق عروسکت شدی و میگی: داداشی، خوبی؟ آیه؟ و این رو روزی صدبار ازم میپرسی. آخه دختر خوب مانی هستی..
گوشی تلفن رو برمیداری و مثلا اکثرا به مهرناز زنگ میزنی و حالشو میپرسی...
به اسپند دود کردن و حباب بازی خیلی علاقه داری و شما رو یاد تولد میندازه. اما تفنگشوواست نخریدم تا خونه رو خیس و کفی نکنی...شرمنده گلم...