دختر خوب مانی
تازه یادم اومد که شما چقدر تو تعطیلات که خونه مادر جون بودیم اینقدر پرخاشگر بودی و تقریبا همه رو با کج خلقیهات خسته کرده بودی.شاید واسه این بود که خیلی مشغول بودم و شما همش پیش بچه ها بودی و من واست کم وقت میذاشتم. اما خدا رو شکر خونه خودمون خوبی و اذیت آنچنانی نمیکنی...هرچند...دیگه نذار بگم...
اما شما دخترم گلی بخدا...دیشب موقع سحری به بابایی میگفتم. که همکارام میگن از ترس بیدار شدن بچه، سحری نمیخوریم..اما ما بیدار میشیم و برق آشپزخونه و یکی از لامپهای پذیرایی رو هم روشن میکنیم، همراه با صدای تلویزیون بالا سرتو سر و صدای ما از آشپزخونه کاملا اُپن ( که تو عکسها میشه دید)... و شما همچنان بیهوش...گفتم خدا وکیلی تو خوردن و خوابیدنت اصلا اذیتم نکردی. مانی فدات بشه عسل من...
دوستت دارم دخترم
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی