2/مرداد/90
صبح تا دیر وقت استراحت کردیم بعدش کمی تو شستن لباسهای خودمون به مادر جون کمک کردم. عصری هم فاطمه کوچولو و مادرش برای دیدن خونه جدیدمون به اونجا اومدن...
محیا تو خونه شمال
بعدش هم با بابایی به خونه مادرجون رفتیم. ساعت ٩ شب هم باسحر بردمتون شهربازی مریم. اما ازونجاییکه وسایل بازی خیلی مناسب سحر نبود کمی دلخور شد.
مهمونهامون هم برگشتن تهران و بابایی تونست کمی به تعطیلاتش برسه...
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی