1/مرداد/90
سفر یکروزه امروز رو نمیشه تعریف کرد فقط خودتون ببینید که چقدر خوش گذشته...
اینجا بلیران از توابع آمله و یکجای خیلی سرسبز و تمیزو خوش منظره است و ما به اتفاق دختر عموها یک روز رو حسابی خوش گذروندیم..
خاله جون سمانه لباسش خیس شد و یکی از لباسهای منو رفت بپوشه که شما متوجه شدی و کلی گریه کردی که مال مانی منه و آخرش نذاشتی بپوشه و بنده خدا یک چادر دور خودش پیچید تا لباسش خشک شد. وای از دست نی نی وروجکم.....
جدیدا هم عادت کردی با گوشواره هات ور بری و چند بار قفلشو باز کردی. کجا گمش کنی خدا میدونه....
محیا در حال شادی:
این هفتمین لباسیه که امروز واست پوشوندم
محیا در کمک به چوپان. حتی از سگ گله هم نمیترسیدی
چه کیفی میکنن این بچه ها....
به به چه شنایی!!!! تو آب خنک چه میچسبه...
ظاهرا از اینهمه شنا خسته شدی اما دست بردار نبودی
این هم از عکس مرجان با تنها دختر خاله اش
آب پاشی بهمدیگه....و شما از فرط شادی جیغ میکشیدی..
بستنی آخرش هم که حرف نداشت..
شب برگشتیم و دوش گرفتیم و با پدر جون رفتیم پارک نوشیروانی شام با فامیلای باباعلی