18/ خرداد/90
صبح دختر گلم بخیر. طبق معمول کله صبح و با لباس تو خونه، عینکت یادت نمیره و رویا جون با کلی ترفند باید ازت بگیرتش و بزاره تو کمدت. آخه مامانم اینا... فردا قراره ببرمت واکسن 18 ماهگیتو بزنم. میگن خیلی اذیت میشی. واسه همین خاله جون وحیده مهربون با اینکه فصل امتحاناتشه داره میاد تا از شما مراقبت کنه. آخه من دست تنها میترسم. همیشه برای نگهداری شما هر وقت خواستمش اومد. خیلی از وقتی که بدنیا اومدی زحمتتو کشید. اینو از هرکسی بپرسی تایید میکنه. من هم واسش تا حالا کاری نکردم. ایشاله عروسیش جبران کنیم. فعلا که بهش میگی زش ، اونم ذوق میکنه. ساعت 10 با آقای حسینیان راه افتاد. این عکس رو هم از دیوار مهدت گرفتم که خیلی دوست داری.. ...