قم و جمکران
پنجشنبه ای خاله جونو بردیم قم. اولش رفتیم حرم و بعدش هم خونه مادر جون سنا و سحر(دختر دایی ها) و بعدش هم رفتیم جمکران.. خیلی از دیدنشون خوشحال شدی و کلی بازی کردین و قهقهه. اما نمیشد زیاد بمونیم. وقتی رسیدیم جمکران اونقدر منو و بابایی خسته بودیم که گرفتیم خوابیدیم و نشد بریم زیارت (فکر کن) از عذاب وجدان دارم دیونه میشم. خاله جون اولین بارش بود. رفت زیارتشو کرد و برگشت دید شما هم خوابی. نای رانندگی نداشتیم. کمی استراحت کردیم و راه افتادیم. تا برگردیم صبح شد. جمعه ای هم تا ظهر خوابیدیم. عصری هم رفتیم چند تا بنگاه و پارک پلیس. عوض کردن خونه هم واسه ما شده داستان. رفته بودم جمکران که دعا کنم. اما با اون حال زارم در اونجا مطمئنم جوابمو نم...