محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 29 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 5 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

اولین آخر هفته سال

چهارشنبه ای کمی دیر اومدم دنبالت اما آخرین نفر نبودی. درسا هم هنوز بود. اما تا منو دیدی بغض کردی و گریه ... و دست بردار هم نبودی. اومدی تو ماشین خوابیدی. فهمیدم که بهونه گیری بوده. چون حتی تنها هم پیش خاله منظر باشی گریه نمیکنی.. تو خونه دست از سر این نی نی داداشی برنمیداری. خودت خواستی نماز بخونی. اونهم تو تمام رکوع و سجودت نی نی داداشی دستت بود.. پنجشنبه ای ازم خواستی برای کلاه نقاب دار بخرم: و اطاعت امر شد. چقدر هم بهت میاد گلم: دوییدی دنبال دوتا پرنده که اینجا خلوت کرده بودن: جمعه ای خانمی از حموم درومده و سشوار کشیده و آمادست بره بیرون کمی تو میدون 7 حوض دور بزنه: کمی دور میدو...
24 فروردين 1392

برج نیاوران

دیروز برای یه کار بانکی، مجبور شدم به یه بانک خصوصی نزدیک محل کارم برم تو زعفرانیه. بعد از اتمام کارم، پشت چراغ قرمز خیابون پسیان ایستاده بودیم تا بندازیم تو خیابون ولیعصر و بیایم خونه. من و محیا سمت راستمون متوجه یه برج قشنگی شدیم که حیاط و لابی قشنگی داشت مثل هتلها( شاید دوستان تهرانی میدونن کدوم ساختمونو میگم). هردو داشتیم نگاه میکردیم. یهو پرسیدی: مانی اینجا کجاست؟ گفتم خونه مردمه. با عجله که انگار فکر خوبی به سرت زده باشه ،گفتی: مانی بیا خونه خودمونو پس بدیم به آقاهه، بیایم اینجا بخریم.. من دوسش دارم. آخ مادر قربون سلیقت بره. من هم دوست دارم برج نشین زعفرانیه باشم. شب به بابایی گفتم کلی خندید و بوست کرد...امیدوارم به خواست...
21 فروردين 1392

فرشته خونه ما

این هم فرشته خونه ما: قربونت برم مهربون. راستی یه فرشته مهربون دیگه هم تو خانواده داریم. مهرناز گلی که امروز از طرف مدرسشون رفته مشهد. قربونش بره خاله. اونقدر این بچه پاکه که میدونم خدا بهش جواب نه نمیگه. ازش خواستم کلی برامون دعا کنه... ...
21 فروردين 1392