محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 27 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

یقه لباس

سلام مامانهای مهربون. من مدل یه یقه لباس میخوام تقریبا شکل پایین . یعنی کج باشه و یه طرفه!! اما تا این حد باز نباشه. پشتش باز باشه مهم نیست. اگه چنین مدلهایی دارین بمن ایمیل کنین لطفا. لباسم تو خیاطیه اما مدل ندادم هنوز..مرسی. m.mohamadian_72@yahoo.co.uk این تن زشت همون فیروزه خانم خودمونه.. پیر زن!!! ... بقیه مدل یقه هاش هم که دو متر جلوتر از خودش بود. رو هوا ...
3 تير 1391

به درخواست مادر ریحان عسلی

 من عید سال 90 این لباسو واسه محیا خریدم. سه تیکه اش 13 تومن بود فقط . از نمایندگی سروش که جنس لباساش عالیه. اکثر لباسهای الان محیا رو هم اگه خالش ندوخته باشه از اونجا خریدم. نمایندگیش تو 7 حوضه و آقاهه میگه یکی دیگش تو مشهده.. از سارفون تکش هم استفاده کردم. تو تابستون الان هم که داره ساقشو میپوشه. تازه اونموقع فاقش کوچیک بود. داد کارگاه فاق بلندشو برام دوختن و کوچیکشو هم مجانی داد به خودم. مرگ نداشت جنساش. میبینی هنوز داره میپوشه.. عید 90  هم اکنون:  وااای چقدر تبلیغ کردم براشون   ...
28 خرداد 1391

بدل

این 4 تا آقا رو میشناسین؟ اینا آقایون محمد اصفهانی و حامد بهداد و احسان خواجه امیری و هادی ساعی نیستن. بلکه آقایونین که شبیهشونن. این آقای بدل هادی ساعی، آقای حسین محتشمی پسر همون عمو کله پوکه همکار باباعلیه که تو مهمونی دیشب بودن. البته پسر عموی مرجان محتشمی هم هست. خیلی شبیهن مگه نه؟؟؟ ...
10 خرداد 1391

دوربین

همین الان از نمایندگی زنگ زدن که دوربینم آمادست. خدایا ماشینم زوجه. اگه امروز برم تحویل بگیرم برگشتنی به خونه به مشکل میخورم چکار کنم اخه. با پیک هم که نمیشه آخه..باید رسیدو به دستشون برسونم.. بی خیال جریمه..میرم امروز میگیرمش.. حیف دخمل نازم که ازین روزها عکس نداشته باشه.. عکس نازشو تو ادامه مطلب میذارم. از اومدنش خیلی خوشحالم این هم عکس بهترین یار من و محیا ...
18 ارديبهشت 1391

یه ماجرای واقعی

دیروز یکی از دوستان یه داستان کوتاه واقعی از خانواده خواهرش تعریف کرد کلی خوشم اومد.با کسب اجازه ازش اینجا میارم.. طفلکی پدر خونه یه لیوان آب میخواست. به دختر کوچیکش میگه بابا برام یه لیوان آب میاری. دختر کوچیکه رو میکنه به خواهر بزرگتر که برای بابا یه لیوان آب بیار. دختر بزرگه هم امتناع میکنه.. مادر خونه که شاهد ماجرا بود رو میکنه به شوهرشو میگه: دیدی این بچه ها اصلا بدردت نمیخورن و تو باید فقط منو داشته باشی..پس حالا پاشو برو یه لیوان آب واسه خودت بریز و یدونه هم برای من بیار.. من اگه جای مادر خونه بودم سریع میرفتم یه پارچ واسه طفلک مادرمرده میاوردم.. اما کارخوب رو این خانم کرد. اگه ما خانمها همه این شکلی بودیم دیگه اوضامون ...
12 ارديبهشت 1391