29 اسفند 90
صبح به عشق سفره هفت سین بیدار شدیم و چیز خوشگلی از آب درومد. موهای مادرجونو هم بعد از سه سال رنگ ریختیم و شما هم تا تونستی سر و دستت و مبل رو رنگی کردی. بعد با خاله جون حموم رفتی و الان هم بدون نهار خوابیدی...
بعد خواب سنا اومد و بیدار شدی و نهار خوردی و همه رفتیم سر خاک.
این هم اولین غذای سنایی:
باباعلی هم اومد اونجا و یه حال و هوایی داشت. مخصوصا سر خاک عموم که تمام عید بچگیهامون اونجا خلاصه میشد.
شب هم با مهرناز اینا ماهی شب عید روخوردیم و بابایی شام اینجا خوابید تا فردا صبح سال تحویل رو خونه مادرجون کنار هم باشیم.
اینهم ماهی بدون تزیین:
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی