26 اسفند 90
صبح بسختی بیدار شدم و کنی اتاقی که توش لنگر انداختیم ( خاله جون وحیده ) رو مرتب کردم و بعدش هم جمعه بازار.. خیلی شلوغ بود اما حال و هوای عیدشو دوست داشتم. بعدش نهارو کمی چرت و ساعت 4 حاضر شدیم که بریم جشن عبادت پریسا.
اولش خواب بودی اما مهرناز و کیک و دست زدن و .. رو که دیدی حالت جا اومد. اونجا هم شورت آزمایشی پات بود و پوشکت نکردم و کیمی بهت دوتا بادکنک جایزه داد. یه مسواک هم پریسا داد. بابایی هم با زنگ و اس ام اس پیشرفت پروژه رو دنبال میکنه...خلاصه کلی خوش گذشت بهمون بگمونم به اون هم خونه مامانیش بد نگذره..
تا برگشتیم خونه دوباره خوابیدم. تا الان که برای شام بیدار شدم. میایم شمال همش کسلم. شبا هم شما بهونه گیری و گریه میکنی. الان هم خاله جون وحیده داره بزور میخوابونتت.. شب بخیر..
عکسهای امروز تو ادامه مطلب:
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی