12/ مهر/90
صبح گلم بخیر. امروز چون هوا سرد بود دوست داشتی روسری که مهرناز بهت داده سرکنی...چقدر هم بهت میومد و وقتی منو بابایی دیدمت کلی دلمون ضعف رفت...البته بابایی بیشتر چون هم حجاب دوست داره و هم گفت چقدر شکل عمه هات شدی....(؟؟؟؟)
وقتی رفتم عکس بگیرم به شما گفتم که سرت رو بالا بگیری اما زیادی بالا گرفتی....
توی مهد هم خاله رویا و خانم سیفی کلی با روسریت حال کردن...
هستی و پویا و هانا رو فرستادن کلاس بالاتر و وقتی شما هستی رو تو کلاسش دیدی رفتی تو و فکر کردی که باید اونجا باشی...برات توضیح دادم و با من اومدی کلاس خاله رویا...یه توپ هم با خودت ازون کلاس آوردی..
بگمونم تا عصر اجازه ندی کسی روسری رو از سرت در بیاری . بیچاره خاله سهیلا گاوش زاییده....مواظب خودت باشه یا نی نی داداشیت و یا روسریت؟؟؟؟....
ساعت سه که اومدم دنبالت نرفتیم خونه. آخه باید میرفتم بیمارستان طالقانی جواب آزمایشم رو بگیرم...الکی به خودم شک میکنم...و میرم آزمایش میدم...مثل همیشه منفی بود خدا رو شکر....
تو راه بهت آبمیوه دادم. همشو ریختی تو صندلی ماشینت و کلی لباستو کثیف و خیس کردی...امان از دست تو...
تو خونه هم طبق معمول سرگرم بودی...تازه من رفتم حموم و شما عین یه دختر گل پای تلویزیون خاله یاسی رو تماشا میکردی...
محیا با مانی دالی موشه بازی میکنه:
بسه مانی اینقدر عکس نگیر
شب هم با من خداحافظی کردی و بوس فرستادی و با باباعلی رفتین خوابیدین...من هم وسایلی رو که باید برای شمال رفتنمون برمیداشتم جمع کردم...