27/ شهریور/ 90
صبح بابایی رفت جلو در و منتظر شد تا موهاتو شونه کنم و کفشتو بپوشم. یهو داد زدی: باباعلی وایسا اِ
از دست شما دخمل من. دم مهد هم که از کلاه و جیب سوئیشرتت تو حس بودی و چند تا عکس از تیپ خفنت گرفتم...
آخه اون شلوار با اون کلاه؟؟؟؟؟؟؟؟
بابا و مامان پویا مارو دیدن و کلی خندیدن...پویا کلاسش عوض شده و دوست نداره ازت جدا بشه...خیلی با هم جورین. بقول خاله سارا خطری شدین...و این بود که پس از کلی گریه برگشت یه کلاس شما...
درسا هم که تازه از خواب بیدار شده بود، چشای درشت و رنگیش خالی از لطف نبود...چندتا عکس هم ازون گرفتم تا مامانش ذوق کنه...
کلی هم با مامانها در اعتراض به گرون شدن نرخ مهد حرف زدیم...امیدوارم ترتیب اثر بدَن...
با صدفی عکس انداختین:
وقتی رسیدیم خونه یکراست رفتیم مای بی بی فروشی...آخه نداشتی..ایندفعه مدل جدیدی از هاگیز خریدم که کرمداره اما خوشبختانه بو نداره...آخه من از بوش خیلی بدم میاد
اینجا هم در حال خوردن بستنی هستی:
عصری هم رفتیم بیرون تا برای مهرناز کیف بخریم و کمی واسه خودم لباس تو خونه خریدم..
تو راه هم که یه دختر شکل مهرناز پیدا کردی و با هم بازی کردین...شب هم مهرناز زنگ زد اما غصه دار شدی و باهاش حرف نزدی....
تو خونه هر فیلمی که داره پخش میشه وسطش میپرسی مانی چی شده؟؟؟؟؟؟؟ مخصوصا وقتی کسی داره گریه میکنه و اخم میکنی و میخوام بخورمت