محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

19/تیر/90

1390/4/22 9:32
نویسنده : مامان مریم
414 بازدید
اشتراک گذاری

صبح دیدم کمی تب داری و کمی هم به سهیلاجون سفارشتوکردم. انشاله اگه حالت خوب باشه عصری میبرمت بیرون چون چند جا کار دارم. میبوسمت دخترکم، تنها کس من!!!اونقدر به وجودت نیاز دارم که خودم رو به تنهایی نصف بحساب میارم. با تو وجودم کامل میشه عشق کوچولوی من...

عشق من به تو چیزی نیست که بتونم اینجا وصف کنم. فقط از خودم میپرسم یکسال و نیم پیش که نبودی من چیکار میکردم؟؟؟؟؟

دلم ازین میسوزه که ساعت سه بعد ظهر که تعطیل میشیم، توی ماشین نمیتونم با دل سیر واست کولر روشن کردم و هردو خیس عرق میشیم و من هر روز باید یک مانتو جدید بپوشم و هر روز لباس بشورم. اما عزیزم نمیزارم طاقتت سر بیاد. اگه احساس کنم داری اذیت میشی روشن میکنم. نوشتم تا ببینی دو نفر با اینهمه درسی که خوندیم و کار خیلی خوبی هم داریم، با یک بچه، نمیتونیم زندگی رو واسش بهشت کنیم. ما رو ببخش گلم...

عصری آماده ات کردم تا بریم رادیولوژی واسه o.p.g دندونام.

زیبا 

دم در که رسیدیم دیدیم بابایی داره میاد. بغلت کرد اما نمیدونم چرا عصبانی شدی و قهر کردی و اصلا دستش رو نمیگرفتی.

رو تو از ما برگردوندی و حتی نمیخواستی نگامون کنی:

 جالب اینه که حتی حاضر نیستی تو قهر هم عینکتو از چشات دربیاری....قهر قهروی باکلاس!!!!

شاید فکر کردی میخواییم برگردیم خونه. خلاصه تلاشش برای جلب رضایت شما موفقیت آمیز نبود و در خلاف جهت ما کلی راه رو بحالت قهر رفتی.

دویدی و رفتی تا اینکه اینهمه از ما دور شدی:

محیا تو قهر

 

من هم از فرصت استفاده کردم و جیم زدم و تنها رفتم تا بابایی به هزار زحمت ببرتت خونه. آخه اونجا هم خیلی اذیت میکردی. وقتی برگشتم همسایه رو دیدم که بهم گفت چه علم شنگه ای راه انداختی. تازه خرابکاری کردی و بابایی موند باهات چکار کنه. برد حمومت کرد و شست وبا اعمال شاقه سشوارت کرد و پوشکت رو هم برعکس پوشوند. ایشاله سر دو سه تای بعدی یاد میگیره. البته هرچی تلاش کرد نتونست پوشکتو پیدا کنه. به شما گفت :دتری مای بیبی ات کجاست و با کمال تعجب دید رفتی سر کمدت و واسش یکی آوردی. آخ من فدای هوشت بشم. با این سن کمت. سه ساله دارم با بابایی زندگی میکنم. بخدا هنوز جای وسایل شخصی خودش رو هم نمیدونه. گاهی حتی جوراب و لباس زیرها. آخه چرا بعضی از آقایون اینقدر حواس پرتن آخه؟؟؟؟علی جون هم که endeshe...

شب هم که قصد خوابیدن نداشتی و بعد مدتها با ما شام خوردی. معمولا زودتر میخوابونمت تابا آرامش شام بخوریم ولی دیشب دلم سوخت گفتم نخوابی تا بیشتر کنار هم باشیم و غذا خوردن سر سفره خونه ات رو هم یاد بگیری اما مثه اینکه اشتباه کردم. ریختن لیوان آب و غذا گرفته تا .....هر چی رو هم که دوست نداشته باشی قیافتو کج میکنی و میگی تُشه:

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)