محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

24/ خرداد/90

1390/3/30 9:23
نویسنده : مامان مریم
454 بازدید
اشتراک گذاری

چند روز که مهد نرفتی عادت کردی تا دیر وقت بخوابی واسه همین امروز تا دم مهد تو ماشین خواب بودی و با دیدن دوستات بزور چشاتو وا کردی و از دیدنشون خوشحال شدی. پرنیا هم از دیدنت خیلی ذوق کرد و داد زد سلام محیاااااا. آخ چه نازه این دخترک..

عصری اومدم دنبالت.

از مامانها به شما گفت خوبی صندل قشنگ....و بعد به یه مامانی دیگه گفت این همون محیاست که همش کفشهای قشنگ میپوشه...مخصوصا اون صندل نازش...حالا بعدا عکسشو میذارم. راستش از وقتی خیلی نی نی بودی کفشهای خوشکل پات میکردم که عکسشو اینجا میذارم...

خونه که رفتم به فرزانه جون زنگ زدم. اصرار کرد بریم خونشون. آخه قراره فردا بابایی آیاتای از کیش بیاد و ببرتشون اونجا واسه همیشه.ویدا جون هم اونجا بود. بابایی که اومد گفت شما خودتون برید ومن میخوام استراحت کنم. قبول کردم که شب رو هم اونجا بمونیم آخه خیلی وقت بود که همدیگه رو ندیدیم. وای خدای من چه کوچولو بود این نی نی آیاتای. اونموقع بود که حس کردم چه خانمی شدی شما و من کلی راه از فرزانه جون جلو هستم.

خیلی دختر خوبی بودی و همش دوس داشتی با فرزانه جون تو کارهای بچه اش همراهی کنی حتی غذاتو هم فراموش کردی. اونا هم خیلی از دخمل من خوششون اومد و بارها ویدا جون گفت مریم چه دختر نازی داری...کلا دوستام دیگه خانم شده بودن و اون شور و حال  دخترانه رو از دست داده بودن. اما ازینکه همه مون به درس ادامه دادیم و فرزانه جون حتی با بچه چند روزه داره پایان نامه اش رو مینویسه و همه جاهای خوب دولتی داریم کار میکنیم، خیلی خوشحالم....

این دختر دو رگه که اصلش ترکه کپی بابا امینشه...انشاله هر جا که میرن سالم و موفقتر از پیش باشن. فرزانه جون مادر نداره و تو شهر غریب هیچ کسی رو . همیشه محکم رو پای خودش ایستاد و درس خوند و کار کرد و خدارو شکر روبراهه. الان هم با بچه ده روزه تنهاست. حتی شوهرش هم واسه کارش نتونست زیاد پیشش بمونه.  دخترم، ازین خاله های خوب درس بگیر و بدون موفقیت به راحتی نصیب هر کس نمیشه... 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)