محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

شیطنتها

         مهم نیست که همیشه روی میز پذیرایی جای انگشتان توست. مهم نیست که همیشه لبسات از کشوها به بیرون پرت بشن،مهم نیست عروسکات یکی چشم نداره یکی مو،مهم نیست لباسات همش کثیفه و انگار اصلا عوض نمیشه، مهم نیست که کنترل های بیچاره همیشه در پرتاب به این ور و اون ور هستن. مهم نیست که گوشی جدید مامان تا حالا چند بار غش کرده. مهم نیست ماهی عیدرو تو یک چشم بهم زدن از وسط دو نصف میکنی.(؟؟) مهم نیست مهر رو موقع نماز خوندن مانی بشمنی و بعدش تسبیح رو برداری و فرار کنی(؟؟؟)مهم نیست که آشپزخونه و اتاق هایمان همیشه نامرتب و ریخت و پاشه. حتی مهم نیست که علیرغم حساسیت من در نظم خانه و بودن هر چیز در جا...
24 ارديبهشت 1390

20/اردیبهشت/ 90

امروز یک روز عادی بود. فقط مانی دندوناش خیلی درد میکرد عصری رفتیم مطب دندونپزشکی.تو برگشن بابا علی واسه دخترم بادکنک خرید و کلی تو را با هم بازی کردن و بعدش باهم رفتن حموم آب بازی. و جوجوت رو هم بردی با خودت شستیش. شب موقع خواب هم چون عادت به جی جی داشتی خیلی سخت خوابیدی با یک شیشه شیر       ...
21 ارديبهشت 1390

محیا دانشمند کوچک

میدونید، ازونجاییکه مانی توی دانشگاه مشغول بکاره، این دخمل کوچولو از 6 ماهگی تو مهددانشگاه درس خونده و گاهگاهی هم بعنوان بازدید به اتاق مانی هم سر میزنه   این دخمل یه دانشمند کوچکه   ...
20 ارديبهشت 1390

18/اردیبهشت /90

سلام دختر گلم. امروز یکشنبست و اولین روز کاری. آخه دیروز فاطمیه بود و تعطیل. ما هم از ٤شنبه شمال بودیم.خیلی خوش گذشت. اما شاید واسه شما خاطره خوبی نبود. چون علیرغم مخالفت همه شیر رو ازت گرفتم. آخرینباری که شیر دادمت ساعت ٩ و نیم چهارشنبه ١٤ اردیبهشت بود که دقیقا یکسال و چهارماه و بیست ودو روزت بود.نظر خودت چیه مامان؟ کم بود؟؟؟؟ اما عوضش حالا دیگه مستقل شدی خانم شدی و چقدر خوب با مانی همکاری کردی. هرچند نصفه شبا یک کم گریه  می کنی اما خیلی خوب بودی اصلا باورم نمیشه که به این راحتی این طرح رو با کمک دختر نازم تموم کردم.الان فقط شیر خشک می خوری   مانی فدات بشه که اینقدر صبور و فهمیده ای. راستش پدر جون و دایی ...
19 ارديبهشت 1390

اولینهای محیا قبل از نوشتن وبلاگ

١٧/ اردیبهشت/ 89 اولین دندونای پایینش نیش زد (5 ماهگی)   19/ خرداد/89 اولین روزی که به مهد فرشتگان تو دانشگاه رفت( 6ماهگی) 5/ تیر/ 89 دخترم بدون کمک بقیه نشست( 7 ماهگی)   17/ تیر/89 اولین سینه خیز (7 ماهگی)   22/ تیر/89  اولین کلمه یعنی به به را به زبان آورد (7 ماهگی) 29/تیر/89  اولین استخر تو  ورزشگاه شهید شیرودی (7 ماهگی) ...
19 ارديبهشت 1390

13/اردیبهشت/ 90

امروز موقع کارت زدن بردمت. مثه مانی انگشتت رو به کارتخون زدی و کلی از صدای بوقش خوشحال شدی. از دیدن فواره محوطه علوم کلی ذوق کردی جایی که مانی درس خوند. واسه همین تو راه برگشت اصلا گریه نکردی. عصر باهم رفتیم دوباره واسه خونه جدید جهاز خریدیم. وایییی اگه بابا علی بفهمه!!! البته داروی گیاهی صبر هم خریدیم تا شما رو از شیر بگیرم. واسه خاله جون وحیده هم گوشی خریدیم. شب هم وسیله ها رو جمع کردیم تا فردا باز هم بریم شمال.                      ...
14 ارديبهشت 1390