18/اردیبهشت /90
سلام دختر گلم. امروز یکشنبست و اولین روز کاری. آخه دیروز فاطمیه بود و تعطیل. ما هم از ٤شنبه شمال بودیم.خیلی خوش گذشت. اما شاید واسه شما خاطره خوبی نبود. چون علیرغم مخالفت همه شیر رو ازت گرفتم.
آخرینباری که شیر دادمت ساعت ٩ و نیم چهارشنبه ١٤ اردیبهشت بود که دقیقا یکسال و چهارماه و بیست ودو روزت بود.نظر خودت چیه مامان؟ کم بود؟؟؟؟ اما عوضش حالا دیگه مستقل شدی خانم شدی و چقدر خوب با مانی همکاری کردی.
هرچند نصفه شبا یک کم گریه می کنی اما خیلی خوب بودی اصلا باورم نمیشه که به این راحتی این طرح رو با کمک دختر نازم تموم کردم.الان فقط شیر خشک می خوری
مانی فدات بشه که اینقدر صبور و فهمیده ای. راستش پدر جون و دایی جونها خیلی مخالف بودند میخواستن دست و پامو بگیرن تا بزور بشما شیر بدم. اما دیدن شما گله ای نداری کاری نکردن. بابا علی و مامان بزرگ هم چیزی نگفتند !!!!!!!
عصری هم مادرجونو پدرجون و دایی جون قاسم وخاله جون عسل زنگ زدن حالت رو پرسیدن.گفتن عوض شیر دادن کلی بیشتر بهت محبت کنم و نازت کنم و...کلی سفارش کردن آخه دیوانه وار دوستت دارن.
تازه عمه کلی سوغاتی از مکه آورده بود. دستش درد نکنه. یکیش این لباس زرده است که خیلی هم بشما می آد
راستی یک خبر خوب. بابا علی تو جاده در حال رانندگی اقرار کرد دیگه از قلیون بدش اومده واقعا؟؟؟؟راست میگه خیلی وقته نمیبینیم بکشه....هوراااااااااااااااا
دوست داریم بابا علی
دوستت داریم یه عالمه