محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

زیراب بیاد ماندنی

1392/5/22 11:43
نویسنده : مامان مریم
2,050 بازدید
اشتراک گذاری

پنجشنبه ای راه افتادیم سمت زیراب. استرس داشتم نکنه خوش نگذره به بقیه. دوتا سوئیت از طرف دانشگاه رزرو کردیم و راه افتادیم. بذارید عکسا رو بذارم. لطفا مواظب قلبتون باشید..

راجع به عکسا حرف زدن اشتباهه. بدون شرحن خیلیهاشون:

با این اسب حسابی دوست شدید و بهش کلی غذا میدادید. بخصوص سحر. بقول دایی جون وحید که میگه من کلا تو سه تا عکس بیشترنیستم اما این اسبه تو همه جا هستنیشخند

 

آخرین افطارو همه اونجا خوردیم چه صفایی داشت:

ماشین محیا و سحر:

و باباعلی هم مشتاق رانندگی:

این عکس سنا منحصر بفرده. کلا همه اونجا بی رنگ و ریا بودن نه نیاز به آرایشی بود و نه لباس مناسب و نه ویراژ دادن با شکلهای خاص لب ساحلی.. هرکی هرچی لباس کهنه داشت با خودش آورد. اصلا جنگل یه چیز دیگست..

سحر و دوست پسرش. این آقای اسب از راه دور روسری قرمز سحرو میدید میدویید دنبالش..

یه عکس قلب هم رو پیشونیش بود..

دیگه کار به کاپشن کشید و هوا خیلی سرد و دلچسب شده بود. اصلا ابرو میدیدی که دارن میان داخل اتاق.اون هم وسط تابستون. اون خانمی که گفت لباس به تن آدم میچسبه کجاست؟؟؟

عکسای خیلی خیلی زیبا تو ادامه مطلب هست

ازین مناظر ناب که کارهنری خودمو باباعلیه لذت ببرید. کاش مجبور نبودم کیفیتشو پایین بیارم..

قطرات باران روی سبزه ها:

طالبی جات خالی:

ما تو اقامتگاه انارستان بودیم. حالا چرا انارستان؟؟؟؟

به این دلیل:

عاشقانه های باباعلی:

و عاشقانه های من:

بقول دایی جون وحید این عکس برترین عکس روز مادر شناخته شد..نیشخند

بازیهای پسرها:

منظره جلوی خونه:

عشقهای من. دو دخترخاله محیا. مرجان و مهرناز

مریم خانم برو کنار میخام عکس تکی بندازم. مریم: باشه میرمنیشخندقهقهه داااااالیییی

تندیس دانشگاه:

حالا نوبت دایی جونه:

اینجا دایی جون از گرد راه اومد و چون عاشق جوجو خوردن از شماست تا دیدیش مثلا قایمشون کردی:

والیبال تو منطقه بالاتر:

بابایی و دایی جون..

ازین بازیها هم بود که تا دم صبح ادامه داشت. این عکسو شما انداختی

و این هم گوشه ای از شیطنتای محمد آقا. شوهر خاله شوخ محیا:

چقدر تو این چند روز ما رو خندوند.

و آخرین جنگل گردی که چندان دلچسب نبود:

جمعه که عید فطر بود همون نزدیکیها امامزاده عبداحق رفتیم. بابایی که مستقیم از تهران اومده بود زیراب، یه بار وسطاش گفت برمیگردم بابل تا به مادرش سر بزنه اما کمی نرفته پشیمون شد. و برگشت آخه واقعا میشد ازین طبیعت دل کند؟؟؟ شنبه عصر برگشتیم خونه..امیدوارم ازین روزهای خوب تکرار بشه..

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

مادر آیاتای
22 مرداد 92 11:47
به به.. عجب جایی!!! خدایا برای ما قشر آسیب دیده جامعه هم نصیب بفرما.. مریم جون آدرسشم بده بینم کجای دنیاس. معلومه که به آدم خوش میگذره اینجور جاها. فکر کن با کلی افراد پایه و باحال بری و هی بخوری و بخندی و بریزی و بپاشی و توی طبیعت معلق بزنی..اووووف.


وااای طالبی دقیقا همینی بود که گفتی. خوبیش به این بود که موبایلها آنتن نمیداد. از همه چی دوری. تازه عکسای ملق زدنو نذاشتم
اینجا زیرابه. تو جاده فیروزکوه که هیچکی تحویلش نمکیگیره و همه از هراز و جاده چالوس میرن!!! بعد از دماوند و فیروزکوه و پل سفید میرسی زیراب. اونقدر روستاهای باحالی داره.. اینجا همونطور که گفتم مال دانشگاه خودمونه. تو بیا من میبرمت. قول نمیدم تنها چون خانوادم بفهمن دنبالمون راه میفتن. بزور برشون گردوندم خونه. فکر کن ما که تازه شمالی بودیم. سه روز تو بابل تو خواب بودن و مناظرو تجسم میکردن..
محبوبه مامان الینا
22 مرداد 92 13:20
نکن اینکارو با ما
مردم غششششششششش کردم
پس بگووووووو چند وقتی نبودی رفته بودی بهشت!!!!!!!!!!!! والا بخدااااااااا
اون آقای اسب چقدر خوش تیپ و باوقار تشریف دارن
مخفی کردن می می خیلی خنده دار بوداما ن از این دایی ها
فوووووووق الهاده بووووووودن روحیه م کمپلت عوض شد
خصوصی

ممنون گلم قابل نداشت
فاطمه
22 مرداد 92 14:03
سلام عزیزن همیشه خوش باشی. صاحب اون ماشین رو می شناسی من می خوامش. خواهشا اگر می تونی کاری بکنی ممنون می شم. دختر گلت رو ببوس


والا اونجا افتاده بود. دصاحب نداره. از یه جای دولتی مگه میشه چیزی بیرون آورد خانم
فاطمه
23 مرداد 92 7:10
فدات شم لطف کردی. جدی این قدر سرد بودکار به پالتو کشید تا حالا زیراب رو ندیده بودم و نمی دونم کجاست خیلی قشنگه ایشالا همیشه خوش باشید . ما هم هفته دیگه رهسپار شمالیم گلم. من دخترت رو خیلی دوست می دارم ببوسش


لطف داری شما . ببخشید میگم اما شما کدوم فاطمه هستید؟؟؟ تربیت مدرس؟؟
مامان صدف
23 مرداد 92 8:50
خیلی عالی بود. با اینکه حجم عکسا رو کم کرده بودی ولی بازم زیبا بود.
شمال همه جاش قشنگه.
ولی وقتی یه جای جدید پیدا میکنی بیشتر بهت میچسبه


واقعا همینه که گفتی
مهرناز
23 مرداد 92 11:18
بابا چی بود!!!!خیلی خوش گذشت.هنوزم وقتی به بعضی صحنه ها فکرمیکنم خنده ام میگیره


آره والا. قیافه منو یادت بیاد وقتی داش وحید گم شد.اون خواب بود تو ماشین و من هی اس ام اس میدادم بهش و کل ملت داشتن بهش زنگ میزدنو بیدار که شد زنگ زد هههااااا چی شد؟؟؟ ایشاله مشهد بیشتر خوش میگذره. خیلی تعریف جاشو میکنن
فاطمه
23 مرداد 92 11:26
آره عزیزم شرمنده من خواننده خاموشم کمی کارم زیاده الان با وجود تعطیلات اومدم سرکار. لباس دختر گلت خیلی نازه عزیزم مبارکش باشه. ببخشید اونجا پیام نذاشتم. عاشق اینم یه روز با شما و دختر گلت برم بیرون


ممنون عزیزم من هم دوست دارم گلم. میدونی برنامه از قبل تعیین شده ام همش خراب میشه من همش یهویی تصمیم میگیرم برم جایی. واسه همین نمیشه قرار گذاشت. چشم سعی میکنم خودمو مرتب تر کنم
مامی کوروش
23 مرداد 92 11:35
ندید می گم عکس خودت ادامه مطلبه


و نیز مناظر زیبا
مامی کوروش
23 مرداد 92 12:24
قربون عروس خوشگلم برم این چه ماشینیه ؟
خودم برات یه دونه خوشگلش و می خرم !
فقط جای طالبی خالی ( ببخشیدا فرزانه جون ! )
عکسهای اسب کم بود ضمنا !!


تو دوربین پره. اگه میخوای یه پست با عنوان اسب براتون بذارم
مامی کوروش
26 مرداد 92 9:51
اره بذار به عنوان زمانی برای اسبها و مستی فریما !!!!![h
مامان ملینا
26 مرداد 92 10:26
وای چه مناظر زیبایی.خیلی زیباست منم می خوام بیام ما رو هم می بری؟ خوبه محیا نگفت اسب رو هم با خودمون بیاریم.همیشه لبتون خندون باشه .


دختر داییش سحر گفت اسب رو ببریم خونمون. شما 7 حوض ما تشریف بیار. شمال پیشکش
محیا یعنی تمام زندگی
27 مرداد 92 9:01
سلام خوشحالم که خوش گذشته
این اسبه همون اسبیه که ما باهاش عکس انداختیم از صبح تا شب پیش ما بود هر کاری میکردیم نمیرفت و یکبار هم خانم مقدمی رو با لگد زد
خوش باشید


ممنون آره همون اسبه
mehdi
19 شهریور 92 14:12
درود بر همشهری بزرگوار زیبا بود تصاویر به ویژه دور نمای شهر زیراب . مایل بودید یه سری به وبلاک من هم بزنید .بهترین ها را برایتان آرزو دارم


ممنون