خاطرات 11 ماهگی
١٩ مهر ٨٩ دخترم فوت کردن شمع رو یاد گرفت تا واسه تولدش آماده باشه.امروز یادم رفت واست ماما ببرم. درنتیجه از پرنیا ایرانی قرض کردی به به به این دوستی
٢٠مهر٨٩ بردمت مطب دکتر جمشیدی.اونجا گل کاشتی. دکتر گفت خانم خدا به دادت برسه با این بچه شیطون. رفتی رو میز دکتر و عینکش رو می کشیدی و دکتر مهربون ازم خواست کاری باهات نداشته باشم.
یگه بعد من کلمات دد ب ب ام ام رو تکرار میکنی
٢٤مهر ٨٩ خاله جون وحیده به علت دلتنگی شدید اومد تا محیا جون رو ببینه.شما هم موندی خونه و نرفتی مهد
این روزا شدیدا بفکر تدارک جشن تولدتم. فقط منتظر حقوقم. شلیک بطرف بازار
٢٧ مهر واسه دخترم کفش آدیداس توسی رو خریدم
٦ آبان عروسی پسر خاله مهدی بود آخ که چقدر بما خوش گذشت مامانی. شما هم اونجا دست دسی و نانای یاد گرفتی
١٠ آبان ٨٩ هوا این روزها خیلی سرده مانی روی صندلی ماشین محیا پتو میندازی و چیزی شبیه به کرسی درست میکنه و دخترم با آرامش تا مهدش می خوابه
13 آبان 89 امشب و فردا عروسی یکی از بستگان بود اما من به دلایلی که هیچوقت براموشم نمیشه نرفتیم و بابایی برای اولین و آخرینبار تنهایی رفت شمال عروسی
15 آبان 89 مامان پرنیا ایرانی سولماز جون واسه دخترم دستکش خرید چون هوا کم کم داره سرد میشه
16 آبان 89 امروز شما بدون اینکه حواست باشه دو دقیقه ایستادی بعدش تالاپ افتادی.ایشاله کم کم یاد می گیری که کامل بایستی و راه بری
17 آبان 89 امروز داش وحید(دایی جون) بشما قایم موشک یاد داد و هی با اون زبون و لبهای خوشکلت می گفتی ت..مامانهای دوستات تو مهد بهت دالی یاد دادن و شما میگی داییییییی.نمیدونی بگی ت یا دالی...قاطی کرد بچه ام از دست داش وحید. میکشمت داش وحید
امروز زندایی کبری از رو عکس باب اسفنجی مه واسه امین ایمیل کردم ، شیرینی سرا کیک ات رو سفارش داد.کیلویی 7 هزار ت یعنی دو برابر جاهای دیگه و کلا شد 54000ت. آخه شیرینی هاش حرف نداره.داش وحید هم که صندلیها رو رزرو کرد و احسان جون هم از آتلیه وقت گرفت. دست همشون درد نکنه. همه چی آمادت.چه شود؟؟؟