محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

گریه های پدرجون و مادرجون

1390/5/25 10:36
نویسنده : مامان مریم
525 بازدید
اشتراک گذاری

تازه مادرجون زنگ زد و خیلی دلش واست تنگ شده من هم کمی از شیرینکاریهات گفتم و دلش رو آب انداختم. تا اینکه بهش گفتم که چقدر بی حوصله ام و مشکلاتم چیه...و تو از این حالتم چی میکشی. اونم گفت بمیرم برای جفتتون و زد زیر گریه....بعد چند دقیقه تونستم آرومش کنم.. تقصیر من بود. راه به این دوری آخه این چه حرفی بود...

پدر جون هم که هر شب تا بخواد افطار بخوره یاد شما و شعری میفته که واست میخونه و شروع میکنه به گریه توام با خنده که مثلا جلو بچه ها بخواد خودشو نگه داره...بعدش هم با موبایلش از سر سفره زنگ میزنه تا صداتو بشنوه...

آخه عزیز دلم نمیدونی پدر و مادر چه نعمتهایی هستن. و ما که کم میبینمشون. اوج خوبی ان. مخصوصا از وقتی که دختر جوونشونو از دست دادن خیلی دلنازک شدن و چون سریع بعد مرگ خاله جون شما بدنیا اومدی و روحیه شونو عوض کردی خیلی دوست دارن. امیدوارم خدا اونقدر بهشون عمر بده که شما بزرگ بشی و خودت ببینی و فرق بین آدمها رو تشخیص بدی...کسایی که ادعا زیاد دارن..اما ... ولش کن...برای سلامتی همشون دعا کنیم....با اون دستهای کوچکت

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)