محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 12 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

18/ مرداد/90

1390/5/24 10:30
نویسنده : مامان مریم
402 بازدید
اشتراک گذاری

صبح تو پمپ بنزین از خواب بیدار شدی. شیر آماده داشتم و تا مهد خوردیش. وقتی کفش نوعت رو دیدی کلی ذوق کردی و با لباسهای نو رفتی سراغ خاله رویا و بچه ها و هی به لباسات دست میکشیدی و پاهاتو بلند میکردی تا همه چیزهای جدیدتو ببینن. قربونت برم. وقتی بزرگ بشی خودت خنده ات میگیره...

ظهر کمی دیرتر اومدم دنبالت:

محیا و پرنیا بعد از خواب ظهرگاهی

آخه ساعتهای کاری رو دوباره نیم ساعت اضافه کردن و مربیهای مهد نمیدونن بخوابوننتون یا نه....واسه اینکه وسط خوابت اومدم دنبالت بد خواب شدی و تا عصر نخوابیدی.با وجودیکه خودم خوابیدم و شما کنارم دراز کشیدی و با صورتم ور میرفتی و با اون انگشتای کوچیکت دست به چشم و ابروم میکشیدی و اسمشونو میگفتی و تمام خستگیمو از بین بردی. اما بعد اینکه واسه درست کردن افطاری پاشدم دوباره گریه میکردی و حتی دفتر مهدتو هم پاره کردی..من هم با دهن روزه دیگه صبرم سرومد و وقتی که تو آشپزخونه کنار تابه روغن و کتری جوشیده پامو می گرفتی و ولم نمیکردی....عصبانی شدم و دعوات کردم و از آشپزخونه انداختمت بیرون. دختر نازم منو ببخش..این گرما و روزه و روزهای طولانی ...کمی بهم حق بده اما منو ببخش...

ساعت 8 بود و نیم ساعتی تا افطار مونده بود که بابایی به دادم رسید و به هزار زحمت خوابوندت...و ما یکبار بدون حضور لطیف تو، اما بدون عجله افطار خوردیم. چون مجبور نبودیم سفره رو زود جمع کنیم تا با چایی نسوزی..همه چی رو نریزی و ..اما وقتی اومدم دیدم خوابی، کلی از دست خودم ناراحت شدم و باز هم به خودم قول دادم صبر رو در این ماه مبارک بیشتر امتحان کنم نه اینکه کم طاقت تر  بشم.. 

عکس که ندارم ..یک کم پستمو قشنگش کنم...

 تصاویر زیباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نویسان،آپلودعكس، كد موسیقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)