محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 4 ماه و 28 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 4 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

8/ مرداد/90

1390/5/9 12:07
نویسنده : مامان مریم
779 بازدید
اشتراک گذاری

امروز اولین روز کاری بعد تعطیلات بود و شما دوباره زود بیدار و عازم محل کار و مهد شدی. از وقتی برگشتیم اصلا اذیتم نکردی چون میدونی همه چی باید سر جای خودش باشه. من قربون فهمت بشم دخترکم. بعد مدتی دور بودن از رویا جون و سهیلا جون خجالت می کشیدی و سوغاتیهاشونو بهشون دادی. معلوم بود دلت واسه مهدت تنگ شده بود...

من هم روز کاری خوبی داشتم و چون دیروز زود حرکت کردیم و وقت استراحت کافی داشتیم ، اصلا خسته نبودم و دلم برای محل کارم خیلی تنگ شده بود..

تا ایمیلم رو واکردم دیدم یک ایمیل از طرف شهرداری شهر محل تولدم دارم که موفقیتم رو تو شبکه فناوری نانو تبریک گفته و اسمم رو تو صفحه اول شهرداری زدن!!!!! ظاهرا خیلی مهم شدیم ها...

http://www.amirkola.ir/

۩۞۩  سلام عزیزان خیلی خوش آمدید تصاویرشباهنگ Shabahang's Pictures ۩۞۩ 

 

عصری کلی به کارهای خونه رسیدم و شما هم هی حوصله ات سر میرفت و میومدی تو آشپزخونه و هی به پام میچسبیدی و چند بار هم زمین خوردی. با این کارات حق داشتی. اما من هم گاهی کلافه میشدم و از کوره در میرفتم. دایی جون قاسم و مادرجون هم که نگران همین کارات بودن زنگ زدن و حالتو پرسیدن. بعدش هم که بابایی اومد پیشش موندی و من هم رفتم واست پوشک و یک کم خرده ریز خریدم.

شب هم تا اومدیم بخوابیم متوجه یک سوسک شدم و تا دو نصفه شب نخوابیدم و بیدار موندم تا بالاخره بعد اسپری زدن، جنازه اش رو کنار میز کامپیوتر پیدا کردم...و بابایی هم از اینکه مجبور بود تا اون موقع بیدار بمونه و جنازه رو از بین ببره کلی عصبانی بود..

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)