26/ خرداد/90- روز پدر
پدرم راه تمام زندگیست، پدرم دلخوشی همیشگیست، پدرم تکیه گاه همیشگیست .
مامان مریم تقدیم به بابا علی:
ذکر من، تسبیح من، ورد زبان من علی است
جان من، جانان من، روح و روان من علی است
تا علی (ع) دارم ندارم کار با غیر علی
شکر لله، حاصل عمر گران من علی است!!!
دل را ز علی اگر بگیرم چه کنم
بی مهر علی اگر بمیرم چه کنم
فردا که کسی را به کسی کاری نیست
دامان علی اگر نگیرم چه کنم
علی جان، همسر عزیزم...نگاه مهربان و صدای دلنشینت همیشه مرحم دل من در این غربت است ، بدان که برای من بهترینی . روزت مبارک.
مامان مریم تقدیم به پدرجون (بابای خودش):
پدرجان!!!! چه کسی میداند در پس این چهره مهربان،خستگیت را !!!!!!! . . . تبریک به کسی که نمی دانم از بزرگی اش بگویم یا مردانگی، سخاوت، سکوت، مهربانی و… بسیار سخت است … پدرم دوستت دارم. روزت مبارک
بابا علی تقدیم به پدر خدابیامرزش:
پدرم : منی که پدر شده ام می دانم چه رنجهایی برای من کشیدی. من می دانم که با چه سختیهایی نیازهای من را بر طرف کردی ، پدرم قسم به تمام روزهای سرد و گرم که برایم زحمت کشیدی دوستت دارم و اینک که در کنارم نیستی خیالت برایم تکیه گاه است ، از تو آموختم چگونه سبکبال زندگی کنم تا هجرتم نیز سبکبال باشد این بالهای پرواز قناعت و امید و عشق را تو به من بخشیدی روزت مبارک . . پدر عزیزم
محیا تقدیم به پدر مهربونش باباعلی:
پدر ای چراغ خونه! مرد دریا، مرد بارون
با تو زندگی یه باغه، بی تو سرده مثل زندون
هر چی دارم از تو دارم ، تو بهار آرزوها
هنوزم اگه نگیری، دستامو می افتم از پا . . .
دوستت دارم چون:
- اولین شب زندگیم کیلومترها راه اومدی که کنار من و مامانی تو بیمارستان باشی.
- اولین کسی بودی که اسمشو به زبون آوردم . اونم تو یکسالگی.
- هر روز وقتی میری سر کار سعی میکنی به عشق من یک راست بیای خونه تا کنار من باشی.
- هرچه من با ذوق و خنده فراوون به صورتت چنگ میکشم آخ نمی گی و مجبوری با همون صورت زخمی بری سرکار
- که همیشه نصف شب واسه رفع تشنگیم آب بهم میدی.
- به خاطر همه کارهایی که قراره در آینده برام بکنی.
خوشحالم که پدرم تو هستی .... دوستت دارم و....
صبح بابا علی اومد دنبالمون تا بریم خونه مامی بزرگ..قبلش رفتیم دو جعبه شیرینی خریدیم...بابایی از خیاطی لباساشو تحویل گرفت و واسه پدرجون ادکلن خریدیم و اونقدر هوا گرم بود که کلی گریه کردی...وقتی رسیدیم فقط عمومحمد و زن عمو اونجا بودن. اولش از عمو میترسیدی چون مدتی ندیدیش اما وقتی بردت واست بستنی خرید خوب شدی. و وقتی از فوتبال برگشت بلند گفتی عمو سلام و ما کلی تعجب کردیم. کلا یهو پیشرفت کردی و من موندم که چطور اینهمه کلمه رو در قسمت فرهنگ لغت محیایی جا بدم....با زن عمو رفتیم تو باغ و گوجه سبز کندیم و عصری برگشتیم خونه مادر جون. مامی بزرگ هم که از دیدنت سیر نشد موقع رفتنمون خیلی ناراحت بود. اول سر خاک خاله جون زهره رفتیم و شب هم همه اومدن دیدنت. کلی با دایی جون قاسم بازی کردی و عکس گرفتی. زندایی هم واسه اینکه بیشتر دوسش داشته باشی رفت واست قاقاقونوچه خرید و اونشب یکسری هم عروسی بودن و من چون حوصله نداشتم نرفتم.