محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

21/ مهر/90

1390/7/23 9:04
نویسنده : مامان مریم
947 بازدید
اشتراک گذاری

ساعت 6:30 صبح طبق عادت بيدار شدي و يه روز تعطيل نذاشتي بخوابيم. اولش گفتي ني ني داداشي كوش؟ من هم دم اتاق خواب پيداش كردم و چون تو اتاق كار داشتم از همونجا و تو تاريكي انداختمش رو تشكت..كه ناگهان گفتي ماني ميندازي؟ و من شوك شدم..

اينا رو خودم يادت دادم اما تو اون كله صبح حسش نبود رعايت كنم و شما طبق معمول شرمنده ام كردي...بعدش شير خواستي . بهت دادم و بعدش طبق معمول  گلاب به روتون...pp. ديگه ايندفعه حتما خواب از سرم پريد....تو حموم گفتيماني!!!! بو ميده..گفتم آره بدجور. و شما ياد گرفتي و هي تكرار ميكردي: ايييييييي!!!! بو ميده بدجور ( باز هم از دوستان خوبم معذرت ميخوام خوب خاطره است ديگه بايد نوشت)...

ديگه كمي ني ني داداشي رو پوشك كردي و من هم امروز حسابي به خونه رسيدم و كلي آشپزي...براي شما سوپ گذاشتم و ماكاروني و لازانيا و قورمه سبزي و قيمه و مرغ و ژله براي بابايي درست كردم و بگمونم تا آخر هفته غذا داريم... شما هم بمن كمك كردي و مداد رنگيهاتو جمع كردي...ميوه ها رو برام تو نايلون ريختي تا بذارمش تو يخچال و جارو دستي كشيدي...قربونت برم...اینجا هم داری نی نی داداشیتو پوشک میکنی:

این روزها کش سراتو تو دستت میگیری و انگتهای خودت و منو با اون زندانی میکنی و اینجوری سرگرم میشی...

امروز كلي خسته شدم .. عصر فقط يكساعت خوابيدم و خوب بود چسبيد....جايي نرفتيم و امروز با خاله ندا صحبت ميكردم و ماشينشون از كمپاني اومد و قراره شيريني بخوريم...مباركشون باشه...راحت شدن... عصري ميخواستيم بريم بيرون اما بابايي زود اومد و ديگه جايي نرفتيم...آخه ميدوني اون اصلا حوصله بيرونو نداره و تنها هم دوست نداره با شما تو خونه باشه و من تنهايي برم....

خيلي دوست داري با شعرها و ترانه ها همخوني كني و سعي ميكني قسمتهايي از هر چي رو كه ميشنوي حفظ كني و سري بعد بخوني...آخ من قربون استعدادت برم... ديروز هم به شهريار گفتي ني ني داداشي رفته خونشون و من از اين جمله نسبتا طولانيت و با اون شون آخرش حسابي ضعف كردم...

الان هم كه دارم اينها رو مينويسم شما خوابيدي...تازه قبل خواب داشتی با بابایی بازی میکردی با سر زدی لبش کلی خون اومد...فردا قول ميدم يه دور تو 7 حوض بگردونمت..آخه كارامو امروز تموم كردم...شبت بخير نازگلم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)