محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

26/مرداد/90

1390/6/1 9:42
نویسنده : مامان مریم
446 بازدید
اشتراک گذاری

صبح یک روز گرم مرداد دیگه.. دم مهد از خواب بیدار شدی و فقط چند لحظه تونستم ببینمت..با هم تو مسیر راهرو، اسم حیوونها و صداشونو تمرین میکردیم...خدا رو شکر که چشم و گوش سالم داری و تا یک چیزیو میگیم سریع یاد میگیری. دیشب بچه ای رو نشون میداد که کرو لال و کور بود و مادرش تا اول دبیرستان رسونده بودش...با چه مشقتی و میگفتن درسش هم خیلی خوبه...خیلی متاثر شدم و خدا رو هزاران هزار بار شکر گذارم...خودش در پناهمون بگیره...آمین

آخ جون آخرین روز کاری هفتست ( چهارشنبه) ...هر چند برنامه ای نداریم اما استراحت خیلی خوبه..امیدوارم مثل هفته های پیش نباشه... مادر جون خیلی ازم خواست که بریم شمال..اما نمیشه...بابایی فردا سرکاره..

عصری خونه موندیم و کمی خونه رو تمیز کردم و برای بابایی افطاری درست کردم. کارهایی هم که شما میکنی تو خونه گفتن داره...تمام زندگیم شده دفتر نقاشیت. از مبل گرفته تا کتابهای ارشدم...کتاب زبان بابایی و دفترچه تلفن خونه...بالشتها و تشکها و رو تختی...دست و پای خودت...

پیکاسو

بعد نقاشی هم خسته شدی و خوابیدی

به همه چی میگی قاشق. خواستم یادت بدم که فرق قاشق و چنگال و چاقو رو بفهمی. به چاقو که رسیدم گفتم بگو چاقو....گفتی: اوووووه ه ه ه میتسم 0یعنی میترسم) ای ناقلا!!!

در طول روز وقتی خوبه حالت صد دفعه به من سلام میدی و به همه اشیاء تو خونه...و هر وقت چیزی بهت میدم میگی میسسی عسیسم...خیلی باحال میگی بخدا و من هم کل خونه دنبالت میکنم تا گازت بگیرم..وقتی هم از چیزی ناراحت میشی سریع میگی بی دَ دَب!!! نمیدونم از کی یاد گرفتی...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)