محیا جانمحیا جان، تا این لحظه: 14 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره
دوقلوهامهنیا ومهستا دوقلوهامهنیا ومهستا ، تا این لحظه: 9 سال و 4 ماه و 16 روز سن داره

برای نازنین دُخترانم

حرفها و کارهای دخترم تو این روزها

1391/4/26 14:07
نویسنده : مامان مریم
477 بازدید
اشتراک گذاری

این روزها جمله های مانی دوست دارم عاشقتم رو چپ و راست نثارم میکنی. اما غیر اون، همش با من لج میکنی و به حرفنم اصلا گوش نمیدی. کلا یا خیلی خوبی یا خیلی بد میشی..

گاهی خسیس میشی و گاهی دست و دلباز

پیش من نهایت ادب رو رعایت میکنی و بابت هر چی کلی مرسی و مُچکرم نثارم میکنی اما جلوی همکارها و دوستام ( کلا بزرگترها) حتی یه سلام هم نمیدی و مانی رو ضایع میکنی.نه سلام، تازه یه صوتی شبیه به اِ هم از خودت به حالت اعتراض در میاری و طرف رو له میکنی..خجالت به خاله سارا گفتم که بچه ام روابط اجتماعیش صفره.. ببخش عزیزم. واقعیته.

اما نمیدونم چرا در نبود من به 20 میرسه. نکنه خودتو لوس میکنی؟ آخه بارها از خ سیفی شنیدم که محیا چه دختر خوش اخلاقو خانمیه!!! که هستی..

دیشب کلی برام از سوره ناس و کوثر و دعای فرج و شعر ای ایران ای مرز پر گهر و .. خوندی و من هم صدای نازتو ضبط کردم..

جملات قصاری که میگی و من و بابایی 4 شاخ میشیمو خیلی یادم نمیمونه.. مثلا بابایی چرا برقو خاموش کردی؟ حالیت نمیشه مگه؟ چند بار بگم؟؟ تعجبیکی ندونه میگه از مامانش یاد گرفته. آخه من کی اینا رو میگم؟؟؟

حق نداری صداتو بلند کنی. صداتو بیار پایین!!تعجب

گاهی برای عکس ژست میگیری و اکثر مواقع از دوربین فراری هستی..

به پدرجون و مادر جون میگی: پدر جون و اون یکی پدرجون. و اصلا نمیتونی بگی مادرجون. خیلی جالبه. برای شما اصلا کلمه سختی نیست..

کلا گاهی رامی یا سرکش (اکثرا)..

تو خونه و بیرون بمن میچسبی و حتی یه قدم تو خونه ازت فاصله میریزم بسرعت خودتو بمن میرسونی و میگی مانی ترسیدمتعجب

غذا کم میخوری، زمانیکه بیداری رو صندلی ماشینت نمیشینی و فقط موقع خواب و.. و این عادتهای بد رو تازگیها پیدا کردی. قبلا ها بهش میبالیدم. شاید چشمت زدم..

.

.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

عروسکم پرنیا
26 تیر 91 13:52
سلام:
به نظرت این صحنه ها واقعا حیف نیست تو وبلاگ گذاشته نشن


صحنه نداشتم خواهر.. باشه حتما میگیرم و میذارم. باز هم شاید منظورتو درست نفهمیدم..
نایسل
26 تیر 91 20:58
قربونش بشم منننننننن
نایسل
26 تیر 91 20:58
از طرف من کلی ببوسش

شما چه حالی داریدد ؟


چطور؟؟؟؟
خاله هدی یاسمین زهرا و محمد کوچول
27 تیر 91 8:29
صبح بخیر ایران! من بالاخره برگشتم سرکار. کجایی روزگار سرخوشی و خرمی؟ کجایی زندگی؟


کجایی هدی جون...
خاله هدی یاسمین زهرا و محمد کوچول
27 تیر 91 8:31
مثلا برم به کارام برسم و بعد میام پیشتون
مامان احسان
28 تیر 91 11:04
سلام عزیزم نگران نباش همه بچه ها توی این سن رفتارشون مثل همه یه وقتها حرفهایی میزنن که آدم شاخ در میاره با حالا خوبه محیا مهد میره اگر یه حرفی هم بزنه میتونی بگی اونجا یاد گرفته ولی ... چون پیش مامان بخت برگشته من میمونه هر چی بگه میگن خونه مامانت یاد گرفته مثلا چند روز پیش من تشرش زدم در جواب به من گفت مرتیکه چی میگی ؟ از تعجب داشتم شاخ در میاوردم به مامانم بیچاره هم گفتم گفت والا به خدا اگر ما همچین حرفی زده باشیم خلاصه جدی نگیر حرفهاشو ببوسش


خیلی باحال بود